حكمت الهي - زندگی جاوید یا حیات اخروی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگی جاوید یا حیات اخروی - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اين مطلب را به بياني ساده تر نيز مي توان ادا كرد و آن اينكه خداوند مردم را دعوت كرده است به ايمان و نيكوكاري . مردم از لحاظ پذيرش اين دعوت دو گونه شده اند : برخي اين دعوت را پذيرفته و نظام فكري و اخلاقي و عمل خود را بر آن تطبيق داده اند و برخي ديگر نپذيرفته و به بد كاري و فساد پرداخته اند . از طرف ديگر ، مي بينيم كه نظام اين جهان بر اين نيست كه صد در صد نيكوكاران را پاداش بدهد و بدكاران را كيفر ، بلكه برخي نيكوكاريها هست كه حيات انسان با آن پايان مي يابد و مجالي براي پاداش نيست ، .

حكمت الهي

ما انسانها كارهايمان بر دو قسم است : كارهاي عبث و بيهوده كه نتيجه اي بر آنها مترتب نيست ، يعني هيچ تاثيري در رساندن ما به كمالاتي كه در استعداد ما هست و به عبارت ديگر در رساندن ما به سعادت واقعي ندارد و ديگر كارهاي بخردانه و عقل پسند كه نتايج خوب و مفيدي به بار مي آورد و ما را به كمال لايقمان مي رساند . نوع اول را كارهاي لغو و باطل و پوچ و نوع دوم را كارهاي اصيل و حكيمانه مي ناميم پس كار حكيمانه ما انسانها عبارت است از كاري كه ما را به كمال لايقمان برساند . كار حكيمانه خداوند چطور ؟ آيا كار حكيمانه خداوند نيز عبارت است از كاري كه او را به سر حد كمال سوق دهد و كار عبث خدا عبارت است از كاري كه او را به سوي كمال سوق ندهد ؟ نه . او غني و بي نياز است ، آنچه او مي كند فضل و جود و بخشش و اعطاء است .

او كاري را براي رفع نيازي از خود و براي رسيدن به كمال و سعادتي انجام نمي دهد . كار حكيمانه خداوند عبارت است از كاري كه مخلوق را به كمال لايق خود برساند و نسبت دادن كار عبث به خداوند به اين معني است كه مخلوقي را بيافريند بدون آنكه آن مخلوق را به كمال ممكن و لايقش برساند . اين است كه مفهوم حكمت درباره خداوند با آنچه درباره انسان صدق مي كند متفاوت است . حكمت در انسان عبارت است از خردمندي و گام برداشتن در مسير كمال انساني ، و حكمت در مورد ذات باري عبارت است از رساندن مخلوقات به كمال لايقشان ، و به عبارت ديگر ، حكمت درباره خداوند عبارت است از آفرينش اشياء بر اساس سوق دادن آنها به سوي غايات و كمال لايق آنها .

از آنجا كه حكمت در مورد انسان عبارت است از انجام دادن كار براي رسيدن خود انسان به كمالات خويش ، هيچ ضرورتي ندارد كه ميان كار انسان و نتيجه اي كه انسان از آن كار مي خواهد بگيرد رابطه واقعي وجود داشته باشد ، يعني ضرورتي ندارد كه آن كار طبيعتا متوجه آن نتيجه باشد و آن نتيجه كمال آن كار محسوب گردد . آنچه ضرورت دارد اين است كه نتيجه كار براي انسان كمال و نفع محسوب شود ، مثلا انسان از خاك و چوب و سنگ و فلز و پوست و پشم و پنبه و غيره ابزار مي سازد و از آن نتيجه حكيمانه مي گيرد ، مثل اينكه صندلي مي سازد يا خانه مي سازد و يا اتومبيل مي سازد و يا جامه فراهم مي كند . صندلي براي چوب ، و خانه براي سنگ و آجر و گچ و آهن ، اتومبيل براي مجموعه اي از فلز و غيره كمال محسوب نمي شود و اين مواد به سوي اين صور و شكلها حركت نمي كنند ، ولي نتيجه اي كه انسان از آنها مي گيرد از قبيل نشستن روي صندلي و سكني در خانه و حركت با اتومبيل و پوشيدن جامه براي انسان يك كمال و حداقل يك امر نافع محسوب مي گردد . ولي ميان كار خدا و نتيجه اي كه بر آن مترتب مي شود رابطه واقعي و طبيعي برقرار است ، يعني غايت و نتيجه هر كار عبارت است از كمال واقعي خود آن كار .

خداوند آفريده خود را كه فعل او و كار اوست به سوي كمال خود آن آفريده سوق مي دهد ، آنچنانكه مي بينيم كه هر دانه اي و بذري به سوي غايت و كمال خويش در حركت است . مساله اي كه اكنون طرح مي شود اين است كه دنيا و طبيعت مساوي است با تغيير و دگرگوني و عدم ثبات ، يعني در طبيعت هر مقصود و غايتي كه در نظر بگيريم خود آن به نوبه خود ناثابت و تغييرپذير است . به عبارت ديگر ، هر چيز موقت و پايان پذير است ، همه مراحل طبيعت " منزل " است و خاصيت منازل بين راه را دارد ، هيچ كدام مقصد نهايي نيست . اينجاست كه فكر بيهودگي و پوچي در آفرينش براي گروهي پيدا شده است ، مي گويند جهان حكم قافله اي را دارد كه دائما در حركت است و منزل عوض مي كند و هيچگاه به مقصد واقعي نمي رسد ، هر مقصد به نوبه خود يك منزل است ، زيرا طبيعت از آن نيز عبور مي كند و آن را پشت سر مي گذارد . بديهي است كه يك حركت و يك سفر آنگاه معني و مفهوم پيدا مي كند كه يك مقصد واقعي در انتظار باشد ، اما اگر همه مقصدها عبارت باشد از منزلها ، و رفتنها رسيدنها نداشته باشد ، اين حركت و اين سفر جز بيهودگيها چيزي نيست .

اگر بناست پشت سر هر هستي نيستي باشد و هر آبادي به دنبال خود خرابي بياورد و هر رسيدن براي جا خالي كردن باشد ، پس آنچه بر نظام جهان حاكم است جز سرگشتگي و تكرار مكررات چيزي نيست ، پس هستي بر پوچي ايستاده است . پاسخي كه قرآن مي دهد اين است كه آري ، اگر تنها طبيعت و دنيا بود و بس ، اگر همه زادنها براي مردن و همه روييدنها و سبز و خرم شدنها براي زرد و خشك و متلاشي شدن و همه نو شدنها براي كهنه شدن بود ، جاي اين اشكال و شبهه بود . اما اين گونه اظهار نظرها درباره هستي از " ديد ناقص " سرچشمه مي گيرد ، از آنجا ناشي مي شود كه هستي در قالب محدود دنيا و طبيعت ، محصور فرض شود ، اما هستي به دنيا و طبيعت محدود و محصور نمي شود ، دنيا " روز اول " است ، روز اول " روز آخر " به دنبال خود دارد ، دنيا " رفتن " است و آخرت " رسيدن " . علي ( عليه السلام ) مي فرمايد : الدنيا دار مجاز و الاخره دار قرار ( 1 ) دنيا خانه عبور و آخرت خانه اقامت است . آخرت است كه به دنيا معني مي دهد ، زيرا مقصد است كه به حركت و تكاپو معني و مفهوم مي دهد .

1. نهج البلاغه ، خطبه . 201

/ 20