مباركه كيست؟ - ستاره دنباله دار امامت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ستاره دنباله دار امامت - نسخه متنی

احمد ملتزمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در چند وجبى دهانه چاه، هسته مستعدى افتاده است؛ دانه را در چاه مى كارم تا از آن هفتاد گل شيپورى برويد. روزى كه سر از چاه برمى آورند، هر يك حنجره اى دارند براى گفتن ناگفته ترين «حكايت»ها و «شكايت»ها.

همچنان قعر چاه را مى نگرم، براى لحظه اى نگاهم را كوتاه مى كنم. لاى سه تكه سنگ در نزديكى دهانه چاه كبوترى لانه كرده، حتماً او هم درد دل آن مرد تنها را مى شنيده است؛ چشم هايش اين را به من گفتند و بال هايش به آن شهادت دادند. اين پرنده زيبا چقدر شبيه همان كبوترى است كه درون غار، پشت تار ديدم. كبوتر چاهى سبز سبز است و سينه اش سبزتر از حرير بهشتى. من اين حرير را يك بار بر تن حوريه اى ديده ام. كبوتر سينه سبز، پرواز را به خاطر مى سپارد. در خاطرم خواهد ماند تا باز او را در ادامه ى سفرم دريابم.

آنچه در آشيانه اش مانده سه جوجه زيباست. هر سه در زير چتر مادر، پرواز را آموخته اند. چهارمى هنوز پرواز نمى داند، چون بال هايش از سبزى پرواز پر نشده اند، و پنجمين آن ها زير يك تكه سنگ- سنگين تر از يك دل پر از قساوت- له شده است. اين كوچك «سپيد پوش» پيش از تولدش- قبل از مادر خود- پرواز سرخ را تجربه كرده است. مى گويند عمر سفر كوتاه است، عمر اين مسافر كوچك، كوتاه تر از سفرش- از دانه به گل- بود. و قتى كه اولين قدم اين سفر را بر مى داشتم، كودك مهربان همسايه مان، يك مشت نيلوفر در جيب هايم ريخت. او از بازترين پنجره با من چنين گفت:

- نيلوفرها هميشه مهربان هستند؛ وقتى كه نيلوفرها گل كردند، بر سر زلف هر «مرغ معمّا» گلى بياويز!

من در هر قدم، آن گل ها را بو مى كنم، همه را در دامن «يتيم صحرا» خواهم ريخت تا باد خاطر تمام كودكان يتيم را كه بلوغ باغ ها را جشن مى گيرند، خوشبو و معطر سازد. مى دانم كه آن كودك كنار پنجره اكنون لبخند مى زند.

به اندازه مسافت فرات تا دجله در فكر نيلوفرها راه مى روم، به گندمزارى وسيع پا مى گذارم. هر چه هست همه خوشه، خوشه هايى به رنگ ناب خورشيد زرين كه زير نوازش دستان نامرئى نسيمى ملايم، در رقص و قيام و قعود دائم است. از هر بذر گندم بوته اى زاده شده كه هفت ساقه دارد، در هر ساقه خوشه اى است با هفتاد دانه، و در مزرعه، نمى دانم چه تعداد خوشه؟ اين جاست كه نعمت هاى الهى از شماره بيرون مى رود.

جلوتر مى روم و از يك خوشه ى خندان مى پرسم:

مباركه كيست؟

مثل خوشه هاى دور و برش، لحظه اى به سمت و سويى كه نسيم اشاره دارد تعظيم مى كند. ركوعش كه تمام مى شود، سر بر مى دارد و در حالى كه سرش را تكان مى دهد، به همه سلام مى دهد و با خوشه هاى چپ و راست و پس و پيش خود، دست دوستى مى دهد؛سپس لبخندزنان نگاهم مى كند؛ مژگانش به رنگ گيراى اشعه خورشيد مى ماند، دهان مى گشايد و مى گويد: مباركه يعنى اين كه فاطمه عليهاالسلام دائماً در «نموّ»، «سعادت» و «افزايش» است؛ يعنى خير نامحدود خدا- «خير كثير»- كه هر كس به آن بنگرد، فراوانى و فزونى محسوس را در او حس خواهد كرد.

خداوند بركت را در سرزمين زر خيز و حاصلخيز وجودش جارى ساخت تا نسل مطهرش جاويد بماند و خواهد ماند؛ با وجود نسل كشى هاى سركشان تاريخ، آن ها كه قصد شوم خاموش ساختن ستاره ها را در سر مى پرورانند، از فرزندان اميّه و عباس، تا اعماق آينده ى تاريخ، كه فرزندان ناپاكشان، پيشه ى پدران پست خويش را در پيشه خواهند كرد.

فاطمه عليهاالسلام در منزل شوهر- حرم الهى على عليه السلام- آن قدر زحمت كشيد كه تاول هاى حاصل از آسياب كردن بر دستان مباركش اثر گذاشت؛ دستانى كه افتخار بوسه پيامبر بزرگ خدا را ذخيره داشت. آن قدر با مشك از چاه آب كشيد كه اثر بند مشك بر گردنش ديده مى شد؛ و آن قدر خانه را تميز مى كرد كه جامه هايش غبار مى گرفت. على عليه السلام- ياور ديرين دين محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم- اين شهادت را در تاريخ به ثبت خواهد رساند.

روح الهى فاطمه عليهاالسلام از همين كودكى چون مرغ عشق، بى قرار پرواز به سوى قرارگاه ابدى است؛ اين عشق به پرواز را در حركات و سكنات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم نيز همگان شاهد بودند.

روزى رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: مباركه از حيث خَلق و خُلق، «شبيه من» است؛ با اين وصف آيا فاطمه عليهاالسلام جزئى از رسالت سنگين رسول و فرستاده خاص خدا نبود؟ اگر در خانه «جو» يافت مى شد، دختر نازنين نبى آن را با دستان مباركش، دستاس مى كرد و «نان جو» مى پخت. هنگام تقسيم نان ها همه را بر خود ترجيح مى داد واقعاً مَثَل اعلاى ايثار و گذشت را جز در خانه و خاندان رسول خاتم خدا، كجا مى توان سراغ گرفت؟ خوشه هاى طلايى، همه با هم به طرف كعبه مقصود خم مى شوند. از آن ها رخصت مى طلبم. يكى از خوشه ها به نمايندگى از تمام خوشه هاى مزرعه، سنبله اى پيچيده در كاكل ذرت هديه ام مى كند.

- اگر اين را بخورى گرسنگى را براى هميشه فراموش خواهى كرد! آنگاه هيچ كس تو را از «بهشت» بيرون نخواهد كرد.

اين پيشكش بهشتى را مى گيرم و تشكر مى كنم. خوشه گندم، هفتاد دانه گندم دارد كه كاملاً زرد و پر مغز و رسيده اند. آن را درون كوله بارم مى گذارم و از كنار مزرعه عبور ميكنم؛ مبادا خوشه اى زير پاهايم پايمال شود، مبادا پا بر احساس طلايى خوشه اى از جنس خورشيد بگذارم و آن را از ستايش خداى آفريده ها محروم كنم؛ پس آهسته قدم بر مى دارم.

حالا رو به سوى «يمن» دارم. نسيم صبحگاه مى گفت كه از همين طرف، بوى دوستى «شتربان» و خوش يمن خواهد آمد. بهتر است به پيشوازش بروم؛ حتماً او هم مشتاق ديدار من است. پس به جاى رفتن، مى دوم، و نه به پا، كه به سر خواهم دويد.

كوثر هشتم: دست دعا

هشت سال قمرى از ميلاد مسعود فاطمه عليهاالسلام گذشته است، در اين زمان، ماه در گوشه اى از آسمان دل انگيز در حال اوج است و از آن سوى افق، به خانه آسمانى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم چشم دوخته است. او هم چون پيغمبرش منتظر فرمان خداست. هر دو مى دانند كه كار فاطمه عليهاالسلام به دست خدايش رقم خواهد خورد. براى اين دختر نجيب، خواستگارانى آمده اند؛ امّا... مگر كسى را لياقت و كفايت همسرى و همسنگى با فاطمه عليهاالسلام هست؟! دختر نبى اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم اكنون «رشيده» شده است و بلوغ فكرى خدا داده اش از همان اوان كودكى او را در عرصه هاى مختلف حيات يارى مى دهد.

در اوج آسمان آبى، بيش از هفتاد مرغ مهاجر به شكل عدد هفت يا پيكانى كه رو به مقصد دارد در پروازند. مرغى كه در نوك پيكان پر مى زند، رهبر هجرت مرغان عاشق است. به فاصله «هفتصد فرسنگ پروازِ» جمعىِ ايشان، به پرستوهاى مسافرى بر مى خورم كه دست به كوچى دسته جمعى زده اند. اين چهار چلچله در ميانه راه، براى گرفتن خستگى و رفع گرسنگى و تشنگى، از فراز آسمان بر شاخسارى پر بر و بار فرود مى آيند. پرستويى كه خود را به آب و آتش مى زند، مأمور «مهاجرت» سه پرستوى «همنام» و «همخون» است همين چند روز قبل تكليف دشوار ديگرى را با از جان گذشتگى به انجام رساند. به فرمان پرستوى رهبر، هر چهار پرنده به سوى كاروانسالارى كه چند لحظه پيش شترش بر سراى بى نوايى زانو زد، به حركت در مى آيند.

با رفتن آن ها، من نيز حركت ديگرى را آغاز مى كنم، و در مسيرم دو خِيْزران را مى بينم كه تن يكى شان زخمى عميق دارد، ولى هيچ كس به فكر بستن زخم هاى ساقه اش نيست! بالاى زخم، يك گره و پايين آن گرهى ديگر هست اما باز هم از بدن زخم خورده اش خون سفيدى جارى است. خيزران خون مى گريد. خيزران سالم كه در همسايگى آن است، با صورتى سرخ، آب گلويش را فرومى برد و مى گويد: مگر زبان در دهان، پاسبان سر سبز نيست؟! باور كن، اگر ريشه ام در خاك نبود كمكت مى كردم. مى دانى برادر! اگر رسم برادرى و برابرى را به جاى آورم، قوت لايموت ريشه ها و برگ هايم را به قوت و قدرت، قطع خواهند كرد!

همسايه زخمى با آه و ناله مى گويد: لااقل زخم هايم را ببين و جراحت ساقه ام را باور كن! يادش به خير، تا باغبان مهربان در ميان گل و ريحان قدم مى زد، هيچ درد و داغى بى دوا و درمان باقى نمى ماند.

آن دو را به مجادله مى گذارم و مى گذرم. به پروانه زيبايى چشم مى دوزم كه كمى دورتر بر گلى زيبا نشسته است و از شيره جانش مى مكد. چشمان پروانه گويى گوشه اى از آسمان است. با ديدن خال هاى زيبا و جذابش ، خاطره ى «خال لب دوست» در خاطرم جان مى گيرد، رو به رويش مى نشينم و از اين دوست زيبايم مى پرسم:

سيّده كيست؟

پروانه- خداوندگار خط و خال- شاخك هايش را تميز مى كند و سه مرتبه پرهايش را به هم مى مالد سپس از دختر رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم سخن مى گويد: او «سَرور» است؛ «سيدة النساء العالمين من الاولين و الاخرين»، و هم سرور مردان حق.

او را خود خدا بدين مقام و مرتبه رفيع رسانده است، همچنان كه پدرش را هم خداوند به منزلت و منقبت عظماى نبوت و امامت برگزيد. شاهد اين سخن، فرمايش خداست.

- آسمان را برنيفراشتم، ماه را نورافشان خلق ننمودم و آب را در دريا به جريان نينداختم مگر به خاطر اصحاب كساء. .

.. و تو نيك مى دانى كه فاطمه عليهاالسلام، ستونى از اين پنج ستون نظام هستى است.

دوست مسافر من! اين معادله را در ذهن و فكر خودت هضم كن، و رابطه معلومش را درياب! خديجه عليهاالسلام- محبوب ترين همسران پيامبر گرامى صلى اللَّه عليه و آله و سلم- آن قدر «يتيم نوازى» مى كند كه «ام الايتام» لقب مى گيرد؛ پس از درگذشت آن بانو، فاطمه عليهاالسلام آنقدر «پدر نوازى» مى نمايد كه افتخار «ام ابيها» را كسب مى فرمايد. مگر محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم يتيم نبود؟ اين را گفتم تا اتفاقى كه در رمضان المبارك- ماه ضيافت حق- رخ داد برايت بگويم: خديجه گرامى عليهاالسلام با بال هاى عرفان در بهترين ماه خدا، به مهمانى خداوند مى شتابد، فاطمه عليهاالسلام وقتى كه مادر دوست داشتنى اش را از دست مى دهد بسيار مى گريد. محمد خاتم صلى اللَّه عليه و آله و سلم نيز در ماتم يار وفادار و عزيز ايثارگرش سوگوار و عزادار مى شود.

پس از آن كه خاك، نگاه هاى پر مهر خديجه عليهاالسلام را در نقاب خود مى كشد، به فاصله اى اندك ابتلايى سخت و امتحانى سنگين از سوى خدا فرامى رسد، ابوطالب-عمو و عمود خيمه ى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم و ياور ديرين او- نيز هجرت ابدى را مى پذيرد. در اين سال چقدر «حزن» و اندوه بر پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مى بارد و اين چه بار اندوه سنگين و مردشكنى است! كوه ها را هم توان تحمل اين بلاى سنگين نيست؛ چه آن ها بار امانت خدا را نتوانستند بر دوش بگيرند اما اين مرد عزيز، امانت الهى را پذيرا مى شود و چه خوب از عهده اش برمى آيد.

پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم چون اين دو بازوى قدرتمند خويش را از دست مى دهد- با تاييدات الهى- هجرت تاريخى خود را به يثرب- «مدينة النبى»- آغاز مى نمايد. فاطمه عليهاالسلام در برابر اين آزمايش ها نيز راضى به خواسته خداست. فاطمه عليهاالسلام در آسمان معروف تر از زمين است به همين دليل عرشيان هم عبادت هاى خالصانه و صبر خاضعانه او را به خاطر دارند و هماره او را به بزرگى و عزت و عظمت مى ستايند.

حتماً شنيده اى كه مِهر عالم آرا- محمد مصطفى صلى اللَّه عليه و آله و سلم- وقتى به سفر مى رفت آخرين فردى را كه مى بوسيد روى خندان فاطمه عليهاالسلام بود و چون از سفر بر مى گشت، اولين كسى را كه ملاقات مى فرمود كسى نبود جز دخترش- فاطمه عليهاالسلام- و اين، دورىِ آن دو عزيز را به حداقل زمان مى رساند. و خواهى شنيد كه تنها در آخرين مسافرت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم، فاطمه عليهاالسلام گريان شد يعنى در سفر بى بازگشت او.

پروانه لحظه اى سكوت مى كند، سپس به ناز مى خندد و سه بار بال هايش را به هم مى زند. آخرين نگاه هايمان كه به هم گره مى خورد، شكوه شرقى چشمانش مجذوبم مى كند. ترجيح مى دهم به چشمان معمايى پروانه «دخيل» ببندم؛ آخر در نگاه گرم او مى توان عشق را به خوبى تفسير كرد. او مى رود و مرا نيز مى برد. نه! بهتر است بگويم «رفتنى» ديگر را به من مى آموزد. پروانه زيبا قبل از پر كشيدن، مقدارى گرده گل كف دستانم مى گذارد و مى گويد اين گرده ها را از پاى سجاده زنى عارفه در نزديكى خانه خدا جمع كرده ام. كف دستانم را به هم مى مالم، احساس مى كنم دو دست دعا و نيايش دارم؛ دستانى كه براى هر نعمت، بر خود شكر و تشكرى را واجب مى دانند.

اگر طالب باشى هر چيزى معلم توست، و من از پروانه درسى بزرگ فراگرفتم. با پرواز او به گلى ديگر من هم بايد سراغ گل خويش بروم پس نمى نشينم، نبايد بنشينم چون اگر بنشينم- حتى اگر بر پاى گل باشد- خار خواهم شد، اين را هم از بلبل آموختم كه هر كسى در جست و جوى گل است از خار نهراسد و الاّ با خوارى همزيستى خواهد داشت. پس پاى طلب مى گشايم.

كوثر نهم: يار دير آشنا

در مسير مسافرتم به تپه اى از ياقوت مى خورم؛ زيباتر از لعل بدخشان كه چون «كوه نور» مى درخشد، نور مى بخشد و با پرتوهاى خيره كننده اش، چشم تمام بابونه ها را روشن كرده است. ياقوت را هزار شاخه است، هر شاخه را هزار بَر، هر بر هزار خورشيد در بر دارد، هر خورشيد هزار اشعه نور و هر اشعه چراغى است پر فروغ براى جويندگان منبع نور كه پرتويى از آن معدن قادر است تمام طوفان زدگان و بلا ديدگان درياها را به ساحل امن و امان سلامت و سعادت، هدايت كند.

پشت كوه ياقوت، راهى است كه يك راست به باغى بزرگ مى رسد. باغبان بخشنده هر هشت در باغ را وانهاده است. جلوى در سوم، جوى آبى قرار دارد از اين در وارد باغ مى شوم و درون آن خيمه مى زنم. در اين باغستان هيچ خارى به پاى گلبرگ هاى گل هاى روى پيراهنم فرونمى رود. بوى عطرى شبيه بوى شامه نوازى كه مدت ها پس از عبور رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم، در كوچه هاى مكه مى ماند، مدهوشم مى كند. همه برگ ها و

/ 23