نيرنگ
506. امام على عليه السلام: آن گاه كه از رسول خدا سخنى براى شما نقل مى كنم، به خدا سوگند، اگر از آسمان فرو افتم، برايم دوست داشتنى تر است از اين كه بر او دروغ ببندم؛ و آن گاه كه ميان خود و شما سخن مى گويم، به درستى كه جنگ، نيرنگ است.507. امام باقر عليه السلام: به درستى كه على عليه السلام مى فرمود: اگر پرندگان، مرا برُبايند، برايم دوست داشتنى تر است از اين كه چيزى را به رسول خدا نسبت دهم كه نفرموده است. از رسول خدا شنيدم كه در روز |نبرد| خندق مى فرمود: "جنگ، نيرنگ است" مى فرمود: "آن گونه كه مى خواهيد، سخن بگوييد". 508. امام على عليه السلام- در حكمت هاى منسوب به ايشان-: در نبرد، به نيرنگ خويش بيشتر اعتماد كن تا به نيرويت، و به پرهيز و احتياط خود، شادمان تر باش تا به كارزار و دليرى ات؛ چرا كه جنگ، جنگِ بى باكان و غنيمتِ محتاطان است.
509. الكافى- به نقل از عدى بن حاتم-: به درستى كه اميرمؤمنان، هنگامى كه در صفّين با معاويه رو در رو شد، وصدايش را بلند مى كرد تا يارانش بشنوند ومى فرمود: به خدا سوگند، معاويه و يارانش را خواهم كُشت!. آن گاه در آخر سخن، صدايش را آهسته مى كرد و مى گفت: ان شاء اللَّه!.
من نزديك ايشان بودم و گفتم: اى اميرمؤمنان! به درستى كه سوگند ياد كردى بر آنچه انجام مى دهى. آن گاه ان شاء اللَّه گفتى. مقصودت از اين، چه بود؟ فرمود: جنگ، نيرنگ است و من نزد مؤمنان، دروغگو نيستم. خواستم تا يارانم را بر دشمن بشورانم تا سُستى نكنند و |به نبردِ| با آنان، رغبت پيدا كنند. پس درآينده، داناترين آنان، از اين سخنْ سود بَرَد. ان شاء اللَّه!
510. تفسير القمى- در گزارش جنگ خندق-: امير مؤمنان، در حالى كه هَرْوَله مى كرد، |از جايى| گذشت... عمرو |بن عبدود| به وى گفت: كيستى؟ گفت: من، على بن ابى طالب، پسر عموى رسول خدا و داماد اويم. عمرو گفت: به خدا سوگند، پدرت در گذشته با من دوست بود و ناخوش دارم كه تو را به قتل رسانم.پسر عمويت هنگامى كه تو را به سويم فرستاد، در امان نبود كه تو را با نيزه ام برُبايم و ميان زمين و آسمانْ رها سازم، نه زنده و نه مرده!
اميرمؤمنان به وى گفت: پسر عمويم مى دانست كه اگر تو مرا بكُشى، من وارد بهشت شوم و تو در آتش باشى، و اگر من تو را بكُشم، تو در آتش باشى و من در بهشت.
عمرو گفت: هر دوى آنها به سودِ توست اى على! و اين، تقسيمِ نابرابرى است! على عليه السلام فرمود: اين سخن، بگذار. من از تو شنيدم كه در حالى كه پرده هاى
كعبه را گرفته بودى، مى گفتى: "هيچ كس در جنگ، سه خواسته بر من عرضه ندارد،جز آن كه يكى از آنها مرا اجابت كنم" و |اينكْ| من سه خواسته بر تو عرضه مى دارم، يكى را اجابت كن. |عمرو| گفت: بگو آنها را اى على!
فرمود: يكى آن كه شهادت دهى كه خدايى جز خداى يگانه نيست و محمّد، رسول خداست. |عمرو| گفت: اين را رها كن و دومين خواسته را بپرس.
فرمود: اين كه بازگردى و اين سپاه را از رسول خدا بازگردانى. اگر |پيامبر| راستگو باشد، چشمتان بر او برتر است، و اگر دروغگو باشد، دليران عرب |براى از ميان بُردن او| بس باشند.
عمرو گفت: آن وقت، زنان قريش با يكديگر گفتگو نمى كنند و شاعران در سروده هايشان |نخواهند گفت| كه من از جنگ ترسيدم و به عقب بازگشتم؟ |در اين صورت،| گروهى را كه مرا برخود رئيس كردند، رسوا ساخته ام.
اميرمؤمنان فرمود: |خواسته ى| سوم آن است كه فرود آيى، تا با تو كارزار كنم؛ چرا كه تو سواره اى و من پياده. آن گاه از اسبش پايين پريد و آن را پى كرد وگفت: اين، خصلتى است كه گمان نمى كردم يكى از عرب ها با من بر سرِ آن چانه زند.
آن گاه |كارزار را| شروع كرد و با شمشير بر سرِ على زد. اميرمؤمنان، خود را در پناه سپرش گرفت؛ اما |شمشير| سپر را بُريد و بر سرش نشست. على عليه السلام بدو فرمود: اى عمرو! آيا تو را بس نيست كه با تو كارزار مى كنم و تو جنگاور عرب هستى كه از ياورْ كمك گرفتى؟ عمرو به پشت سرش نگاه كرد. اميرمؤمنان، به سرعت ضربه اى بر دو ساقش فرود آورد و هر دو را قطع كرد. گَرد و غبارى از ميان آنان بلند شد. منافقان گفتند: على بن ابى طالب، كشته شد. سپس گَرد و غبار خوابيد و نگاه كردند. در اين هنگام، امير مؤمنان را بر روى سينه ى عمرو ديدند كه ريش او را گرفته و مى خواهد سر او را از تن جدا كند. سپس سرش را بُريد و آن را گرفت و به سوى رسول خدا آمد، در حالى كه بر اثر ضربتِ عمرو، خون از سرش جارى بود و از شمشيرش خون مى چكيد، و در حالى كه سرِ عمرو در دستش بود، چنين رجز مى خواند:
من، على و پسر عبدالمطّلبم/مرگ براى جوانمرد، از فرار بهتر است.
آن گاه رسول خدا فرمود: اى على! بر او نيرنگ كردى؟. گفت: بلى اى رسول خدا! جنگ، نيرنگ است.
اخلاق الحرب
اخلاق جنگالنهي عن الابتداء بالقتال
511- تاريخ الطبري عن جندب الأزدي: إنّ عليّاً عليه السلام كان يأمرنا في كلّ موطن لقينا فيه معه عدوّاً فيقول: لا تقاتلوا القوم حتى يبدأوكم، فأنتم بحمد اللَّه عزّ وجلّ على حجّة، وترككم إيّاهم حتى يبدأوكم حجّة اُخرى لكم، فإذا قاتلتموهم فهزمتموهم فلا تقتلوا مدبراً، ولا تجهزوا على جريح، ولا تكشفوا عورة، ولا تمثّلوا بقتيل. فإذا وصلتم إلى رحال القوم فلا تهتكوا ستراً، ولا تدخلوا داراً إلّا بإذن، ولا تأخذوا شيئاً من أموالهم إلّا ما وجدتم في عسكرهم، ولا تهيّجوا امرأةً بأذىً، وإن شتمن أعراضكم وسببن اُمراءكم وصلحاءكم، فإنهنّ ضعاف القُوى والأنفس [ تاريخ الطبري 10:5، الكامل في التاريخ 370:2، الفتوح 32:3 نحوه. ]512- الإمام عليّ عليه السلام- في كتابه إلى مالك الأشتر قبل وقعة صفّين-: إيّاك أن تبدأ القوم بقتالٍ إلّا أن يبدؤوك، حتى تلقاهم، وتسمع منهم، ولا يجرمنّك شَنآنهم على قتالهم قبل دعائهم والإعذار إليهم مرّة بعد مرّة! [ وقعة صفّين: 153، بحارالأنوار 374:414:32. ]
513- عنه عليه السلام- من وصيّة له لعسكره قبل لقاء العدوّ بصفّين-: لا تقاتلوهم حتى يبدؤوكم؛ فإنّكم بحمد اللَّه على حجّة، وتركُكم إيّاهم حتى يبدؤوكم حجّة أُخرى لكم عليهم. فإذا كانت الهزيمة- بإذن اللَّه- فلا تَقتلوا مدبراً، ولا تُصيبوا معوراً، ولا تُجهزوا على جريح. [ نهج البلاغة: الكتاب 14، وقعة صفّين: 203. ]