تحقّق پيشگويى امام على - سیاست نامه امام علی(علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیاست نامه امام علی(علیه السلام) - نسخه متنی

محمد محمدی ری شهری، سید محمدکاظم طباطبایی، سید محمود طباطبایی نژاد، محمدعلی مهدوی راد؛ ترجمه: مهدی مهریزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تحقّق پيشگويى امام على

بدين سان، امام با اين سوز و گدازها، مظلومانه از ميان مردم رفت؛ در حالى كه از دست مردم، شكوه مى كرد. به گفته او:

ان كانت الرعايا قبلى لتشكوا حيف رعاتها وانّنى اليوم لأشكو حيف رعيتى. [ ر.ك: موسوعة الإمام على بن أبي طالب عليه السلام، ج 9، ح 4747 و 4748. ]

اگر رعيّت، پيش از من از ستم زمامداران شكايت مى كردند، به درستى كه من امروز از ستم رعيّت، شكوه دارم.

او به مردم گفته بود كه ظلم مردم به والى و پيشواىِ عادل نيز چونان عملكرد والى و پيشواىِ ستم گستر، براى جامعه خطرناك است؛ و جامعه اى كه حقِ والى و امامِ عادل را نمى گزارد و از اطاعت او، همبستگى و همدلى با او- كه برترين حقّ پيشواست- تن مى زند، در چنگال فتنه افتاده، در آتش سقوط خواهد سوخت:
... وإذا غلبت الرعية واليها وأجحف الوالى برعيتة اختلف هنالك الكلمة وظهرت معالم الجور وكثر الإدغال فى الدين وتركت محاج السنن فعمل بالهوى وعطّلت الأحكام وكثرت علل النفوس. فلا يستوحش لعظيم حقّ عطّل ولا لعظيم باطل فعل فهنالك تذلّ الأبرار وتعزّ الأشرار وتعظم تبعات اللَّه عند العباد. [ ر ك: ح 305. ]

و اگر شهروند بر زمامدار چيره گردد يا زمامدار بر شهروند ستم كند، اختلاف كلمه پديدار گردد و نشانه هاى جور، آشكار گردد، و تبه كارى در دينْ بسيار شود،و راه روشن سنّت ها رها گردد، از روى هوا رفتار شود و بيمارْ دلى فراوان گردد و بيمى نباشد كه حقّى بزرگ، معطّل ماند يا باطلى سترگ، انجام شود. در اين هنگام، نيكان خوار شوند و بدكاران، بزرگ مقدار و عقوبت هاى الهى بر بندگان، بزرگ گردد.

سى و چهار سال پس از شهادت امام على عليه السلام، پيشگويى آن بزرگوار درباره ى كوفيان، به روشنى تحقّق يافت. به روزگار خلافت عبدالملك بن مروان، گروهى از خوارج كه ازارقه ناميده مى شدند، در ناحيه ى اهواز، عليه حكومت مركزى قيام كردند. تنها نقطه اى كه مى توانست بدان جا نيرو گسيل كند، كوفه بود. مردم، زير بار نرفتند و از رفتن به نبرد، تَن زدند. عبدالملك در خطابه اى حماسى، از خواص و نزديكانش چاره جويى كرد و گفت:

فمن ينتدب لهم منكم بسيفٍ قاطع وسنان لامع؟ [ الفتوح، ج 8:7، ص 3. ]

چه كسى براى آنان داوطلب مى شود با شمشيرى بُرنده و نيزه اى آبديده؟

همه سكوت كردند. حجّاج بن يوسف كه به تازگى عبداللَّه بن زبير را در مكّه سركوب
كرده بود، به پا خاست و اعلام آمادگى كرد؛ امّا عبدالملك، نپذيرفت و ضمن اشاره به مشكل اعزام نيرو به جبهه ى اهواز، از آنان خواست كه توانمندترين افرادِ خود را براى امارت عراق و جنگ با ازارقه، نامزد كنند. باز هم تنها كسى كه اعلام آمادگى كرد، حجّاج بن يوسف بود.

نكته جالب اين است كه عبدالملك، از حجّاج مى پرسد كه چگونه مى خواهد اين مردم سركش و گريزپا را به پيروى وادارد:

ان لكل أمير آلة وقلائد، فما آلتك وقلائدك؟ [ همان، ص 4. ]

هر اميرى ابزار و گردن افزارى دارد. ابزار و گردن افزار تو چيست؟

و حجّاج پاسخ مى دهد كه زبان شمشير و ابزار خشونت. با آنان با زبان شمشير سخن خواهد گفت و تازيانه ى خشونت را برخواهد كشيد. سياست تهديد و تطميع را خواهد گستراند و ريشه ى مخالفان را از بُنْ برخواهد كَند:

فمن نازعنى قصمته ومن دنا منى أكرمته، ومن نأى عني طلبته ومن ثبت لى طاعنته ومن ولى عنى لحقته ومن أدركته قتله... إن آلتى... ازرع بدرهمك من يواليك، وأحصد بسيفك من يعاديك. [ همان جا. ]

آن كه با من بستيزد، او را بشكنم، و آن كه به من نزديك شود، بزرگش شمارم. آن كه از من دور شود، در جستجويش باشم، و آن كه در برابرم پايدارى مى كند، بر او آسيب رسانم، و آن كه بر من پشت كند، به دنبالش روم، و آن را كه بيابم، بكشم...

به درستى كه ابزارم اين است: زَرَت را در دوستانت كشت كن و با شمشيرت، آن كه را با تو دشمنى كند، درو كن.
عبدالملك، اين شيوه را پسنديد و به سال 74 هجرى، حجّاج را به حكومت كوفه و بصره گمارد و او در نخستين رويارويى با مردم، در خطابه اى هشدار دهنده به مردم گفت:

به درستى كه سرهايى مى بينم كه رسيده اند و هنگام چيدن آنها رسيده و من عهده دار اين كارم و گويا به خون ها مى نگرم كه ميان عمامه ها و ريش ها موج مى زند...

بدانيد من چيزى را وعده ندهم، جز آن كه بدان عمل كنم، و چيزى را بر زبان نياورم، جز آن كه به اجرا گذارم، و نزديك نشوم، مگر آن كه بفهمم، و دور نشوم، مگر آن كه بشنوم. پس بپرهيزيد از اين فريادها، تجمّع ها، قهرمان بازى ها،قيل و قال ها، و اين كه فلانى چه مى گويد و به چه دستور مى دهد. شما را چه مى شود، اى مردم عراق؟ اى جدايى طلبان؟ اى اهل نفاق و اخلاق زشت؟ همانا شما ساكنان قريه اى هستيد |كه به فرموده ى خداوند| امن و امان بود |و| روزى اش از هرسو فراوان مى رسيد. پس |ساكنانش| نعمت هاى خدا را ناسپاسى كردند و خدا هم به سزاى آنچه انجام مى دادند، طعم گرسنگى و هراس را به آنان چشانيد.... [ نمل، آيه ى 112. ]

بدايند كه شمشيرم به زودى از خون شما سيراب گردد و پوستتان را جدا كند. پس هركه مى خواهد. خون خود را حفظ كند. [ [ الفتوح، ج 7، ص 8 تا 10. مسعودى گفته است: حجّاج در سال 95 هجرى در سنّ پنجاه و چهار سالگى در منطقه ى واسطِ عراق، از دنيا رفت. او بيست سال بر مردم، حكم راند و آمار كسانى كه در جنگ ها يا بر اثر شكنجه هايش كُشته شدند، يكصد و بيست هزار نفر است. به هنگام مرگش پنجاه هزار مرد و سى هزار زن در زندان هايش گرفتار بودند كه شانزده هزار نفر، دختر بودند.

او زنان و مردان زندانى را در يك مكان نگاه مى داشت. زندان هاى او سقفى نداشت كه از تابش خورشيد در تابستان، و باران و سرما در زمستان، جلوگيرى كند. ديگر شكنجه هايش را در كتاب ديگرمان آورده ايم.

گزارش شده كه روزى سوار بر مَركب شد تا به نماز جمعه رود. ناله اى را شنيد. پرسيد: اين ناله چيست؟ گفته شد: زندانيان از سختى ها ناله و شكوه دارند. به سمت آنان رفت و گفت: |برويد| در آن "زندان" گم شويد و با من سخن مگوييد. گفته مى شود كه حجّاج، در همين جمعه از دنيا رفت و پس از اين سوار شدن |بر مركب|، ديگر سوار نشد "مروج الذهب، ج 3، ص 175".] ]
حجّاج در همان آغازين سخن خود، نشان داد كه از چشمانش مرگ مى بارد و از شمشيرش خون. او با تندترين و تحقيرآميزترين تعبيرها و عناوين، با كوفيان سخن گفت و فرجام سركشى ها را نشان داد و به صراحت گفت كه شمشيرش را از خونِ كسانى كه از پيروى او تن زنند و آهنگ گردنفرازى داشته باشند، سيراب خواهد كرد. پس از اين سخنرانى هول انگيز كه از كلمه كلمه ى آن خون مى باريد، بيانيه اى صادر كرد كه آن را در كوى ها و برزن هاى كوفه، فراز آورند:

ألا! انّنا قد أجلنا من كان من أصحاب المهلب ثلاثاً، فمن أصبنا بعد ذلك فعقوبته ضرب عنقه. [ همان، ص 10. ]

بدانيد كه ما به ياران مهلب، سه روز مهلت داديم و هركه را پس از آن بگيريم، كيفرش زدنِ گردن اوست.

و براى اين كه نشان دهد اين بيانيه، بدون هيچ ترديدى اجرا خواهد شد، به فرمانده نيروى انتظامى و حاجب خود، زياد بن عروه، دستور داد كه شمارى از سپاه، در شهر بگردند و مردم را به جبهه اعزام كنند و هر آن كه تأخير كرد و يا امتناع ورزيد، بكشند.

و بدين گونه، همه ى نيروهايى كه مهلب بن ابى مقره- كه فرماندهى جنگ با ازارقه را به عهده داشت- تنها گذاشته بودند، به جبهه بازگشتند و حتى يك نفر هم تخلّف نكرد. [ همان، ص 13. ]

بدين سان عبدالملك، با اجراى سياست تهديد و تطميع در گستره جامعه آن روز،
تمام مخالفان حكومت مركزى را سركوب كرد و در سال 75 هجرى با خاطرى آسوده، راهى حج شد! يعقوبى مى نويسد:

ولما استقامت الأمور لعبدالملك وصلحت البلدان! ولم تبق ناحيه تحتاج إلى صلاحها والإهتمام بها، خرج حاجاً سنة 75. [ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 273. ]

و چون كارها به سود عبدالملك، سامان گرفت و شهرها آرامش يافت و منطقه اى نماند كه نيازمند ساماندهى و توجّه بدان باشد، در سال 75 هجرى براى حج گزاردن، بيرون رفت.

اصلاح، رام كردن و ايجاد آرامش در زير برق شمشير؛ اين، همان اصلاحى است كه امام على عليه السلام، آن را به بهاى فاسد شدن اصلاح كننده مى دانست و حاضر نبود بپذيرد و جامعه را بدين گونه، به صلاح آورد. او نمى توانست به سياستى تن در دهد كه مشكل حكومت را به بهاى تباه ساختن ارزش هاى انسانى حل مى كند. چنين جامعه اى و چنين مشكل زدايى ها و راه حل هايى چه نيازى به برانگيخته شدن رسولان دارد و چه نيازى به رهبران الهى دارد و چه نيازى به على عليه السلام دارد؟ در چنين سياستى، حكومت علوى بى مفهوم است. هركس كه زورى در بازو داشته باشد و دريدگى در عمل، عاطفه را به يك سو نهد و خرد انسانى را به سويى ديگر، كرامت هاى اخلاقى را وابنهد و به هر آنچه بر چيرگى اش كارآمد افتد، روى آورد، مى تواند حكومت كند.

در حكومت علوى، ارزش ها اصالت دارند. او به هيچ بهايى حاضر نيست ارزش هاى انسانى و اسلامى را قربانى كند، و حكومتى كه در آن ارزش ها قربانى مى شوند و معيارها و ارزش هاى انسانى در مسلخ مصالح زمامدارى گردن زده مى شوند، حكومتى شيطانى و
اموى است. اين گونه حكومت ها علوى نخواهند بود، گرچه عنوان على عليه السلام و اسلام را نيز يدك بكشند.

اكنون اين را نيز بيفزاييم كه در جهان امروز، سياست شمشير و زور و خشونت، ديگر كارآيى ندارد. ابزارهاى نظامى، به تدريج كارآيى خود را از دست مى دهند و زمامداران، با شيوه هاى جديدى حكومت ها را پى مى نهند. اكنون ارزش هاى انسانى به گونه اى ديگر قربانى مى شود و بردن عدالت اجتماعى به مسلخ اصلاحات اقتصادى و فرودستان را از بين بردن، از جمله ى اين سياست هاست.

/ 170