فرياد عدالت و پژواك آن
62. شرح نهج البلاغة- به نقل از ابو جعفر اسكافى-: |امام على عليه السلام| در دومين روز بيعت خود كه روز شنبه نوزدهم ذى حجّه بود، بر منبر رفت، خدا را حمد كرد و ستايش نمود و بر محمّد، درود فرستاد. آن گاه، نعمت هاى خداوند را بر مسلمانان، برشمرد. سپس از دنيا ياد كرد و مردم را نسبت به آن، بى رغبت ساخت و از آخرت، ياد كرد و مردم را بدان، ترغيب كرد. آن گاه فرمود:پس از حمد و ستايش خداوند؛ به درستى كه چون رسول خدا قبض روح شد، مردم، ابوبكر را به خلافت رساندند. پس از آن، ابوبكر، عمر را به خلافت برگزيد. عمر هم به روش ابوبكر، عمل كرد. آن گاه، خلافت را در شوراى شش نفره قرار داد و نتيجه ى امر، به حكومت عثمان، منتهى شد. او به گونه اى عمل كرد كه شما نمى پسنديديد؛ و خود دانستيد، تا اين كه محاصره و كشته شد. سپس با رغبت نزد من آمديد و از من حكومت خواستيد. همانا من هم مردى از شمايم كه سود و زيانم، مانند شماست و خداوند، درى ميان شما و اهل قبله گشوده است. فتنه ها مانند شبِ تاريك، روآورده است و بار حكومت را جز
مردى استقامت پيشه، بينا و آگاه از زير و بم حكومت، برنتابد. من شما را بر روش پيامبرتان وامى دارم و آنچه بدان مأمورم، در ميان شما به اجرا مى گذارم،اگر پا به پايم استقامت ورزيد- و از خداوند، مدد بايد جُست-.
آگاه باشيد كه جايگاه من نسبت به رسول خدا پس از مرگش، مانند جايگاه من در زمان حيات اوست. پس بر آنچه بدان امر مى شويد، پايبند باشيد و از آنچه نهى مى شويد، خوددارى ورزيد. در هيچ كارى شتاب مكنيد، تا آن را برايتان روشن سازم. به درستى كه ما را در آنچه نمى پسنديد، دليل و توجيهى است. آگاه باشيد كه خداوند، از فراز آسمان و عرش، آگاه است كه حكومت بر امّت محمّد را خوش نمى داشتم تا اين كه رأى شما بر اين امر، تعلّق گرفت؛ چرا كه از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: "هر زمامدارى كه حكومتِ پس از مرا بر عهده گيرد، او را بر صراط نگه دارند. فرشتگان، پرونده اش را بگشايند اگر عدالت پيشه بود، خداوند او را بر پايه ى عدلش نجات دهد، و اگر ستمگر باشد، صراط، او را چنان بلرزاند كه مفصل هايش از هم بگسلد. سپس به آتش افكنده شود. آن گاه، نخست، بينى اش آسيب بيند و صورتش داغ شود". امّا اينك كه رأى شما بر حكومتِ من تعلّق گرفته، مجالى براى كناره گيرى نيست.
آن گاه، به راست و چپ، رو گردانْد و گفت:
آگاه باشيد! مبادا فردا كه دنيا مردانى از شما را در خود گرفت و بُستان ها برپا داشتند، نهرها جارى ساختند، بر اسبان تيزرو سوار شدند و زيبارويان را برگزيدند- كه بر آنان، ننگ و عار شد- و من آنها را باز داشتم و به حقوقى كه مى شناسند، بازشان گرداندم، از من خُرده گيرند و مپسندند و بگويند:پسر ابوطالب، ما را از حقوق خويش، محروم ساخت.
آگاه باشيد! هريك از مهاجران و انصار از صحابيان رسول خدا كه به دليل همراهى رسول خدا براى خويش، به فضيلت و برترى باور دارد، |بداند| كه فضيلت روشن فردا نزد خداست و پاداش و اجر او بر خداوند است، و هركس دعوت خداوند و رسولش را پاسخ گويد و آيين ما را تصديق كند و در دين ما
داخل گردد و به قبله ى ما روى آورد، از حقوق و حدود اسلام، برخوردار مى شود.شما بندگان خداونديد و ثروت، از آنِ خداست و ميان شما به مساوات تقسيم گردد. هيچ كس را بر ديگرى برترى نيست، و پارسايان را فردا نزد خداوند، نيكوترين پاداش و برترين ثواب است. خداوند، دنيا را پاداش و ثوابِ پارسايان، قرار نداده است، و آنچه نزد خداوند است، براى نيكان، بهتر باشد.فردا، به خواست خداوند، پگاهان نزد ما آييد كه ثروتى كه نزد ماست، ميان شما تقسيم كنم. هيچ كس از مسلمانان آزاده، از حضورْ خوددارى نورزد، تازى يا پارسى، ثروتمند يا ناتوان. اين بود سخنِ من. از خداوند، براى خود و شما طلب مغفرت مى كنم.
سپس از منبر فرود آمد.
استاد ما ابوجعفر گفت: اين، نخستين سخنى بود كه برخى را خوش نيامد و كينه به دل گرفتند و تقسيم برابرِ ثروت ها را نپسنديدند.
چون فردا شد، على عليه السلام آمد و مردم نيز براى گرفتن سهم، حضور يافتند.آن گاه به ديواندار خود، عبيداللَّه بن ابى رافع فرمود: از مهاجران، شروع كن و آنها را فراخوان و به هريك، سه دينار واگذار. آن گاه انصار را فراخوان و چنين كن و سپس، تمام حاضران، از سياه و سرخ "سفيد" را دعوت كن و سهمشان را عطا نما.
سهل بن حنيف گفت: اى اميرمؤمنان! اين مرد، ديروزْ بنده ى من بود و امروز او را آزاد كردم. فرمود: به او نيز مانند تو سهم مى دهيم و به هريك، سه دينار واگذارْد و هيچ كس را بر ديگرى برترى نداد. از |پذيرش| چنين تقسيمى طلحه، زبير، عبداللَّه بن عمر، سعيد بن عاص، مروان بن حكم و مردانى از قريش و ديگر قبيله ها خوددارى ورزيدند.
ابوجعفر گويد: عبيداللَّه بن ابى رافع، از عبداللَّه بن زبير شنيد كه به پدرش و طلحه و زبير و مروان و سعيد مى گفت: مقصود على از سخنان ديروزش بر ما پنهان نمانْد. سعيد بن عاص، در حالى كه به زيد بن ثابت رو كرده بود، گفت: به در مى گويم تا ديدار بشنود! آن گاه عبيداللَّه بن ابى رافع، به سعيد و عبداللَّه بن زبير
گفت: خداوند، در كتابش فرمود: ليكن، بيشتر شما حقيقت را خوش نداشتيد. آن گاه عبيداللَّه بن ابى رافع، جريان را به على عليه السلام خبر داد و حضرت فرمود: به خدا سوگند، اگر زنده و سالم باشم، آنان را بر روش سپيد و راه روشن وادارم. خداوند، فرزند عاص را بكُشد! او از سخنان ديروز من دانست كه مقصودم او و ياران اوست؛ كسانى كه در زمره ى تبه كاران جاى گرفته اند.
|ابو جعفر| گويد: همچنان كه مردم، پس از پگاه، در مسجد بودند، طلحه و زبير وارد شدند و در گوشه اى به دور از على نشستند. آن گاه مروان، سعيد و ابن زبير آمدند و نزد آن دو نشستند. سپس گروهى از قريش به آنان پيوستند، اينان، ساعتى با نجوا سخن گفتند.
پس از آن، وليد بن عقبه برخاست و نزد على عليه السلام آمد و گفت: اى ابوالحسن! تو ما را سيه روز كردى و به خون نشاندى. پدر مرا در جنگ بدر، با دشوارى كشتى و برادرم را در جريان يوم الدار، خوار ساختى. پدر سعيد را در جنگ بدر كشتى، با اين كه پهلوان قريش بود. پدر مروان را هنگامى كه عثمان او را نزد خود خواند، تباه كردى، با آن كه ما برادران و همتايان تو از فرزندان عبد مناف هستيم. ما امروز به اين شرط با تو بيعت مى كنيم كه از اموالى كه از زمان عثمان نزد ماست، صرف نظر كنى و قاتلان عثمان را به قتل رسانى. به درستى كه اگر از تو بيمناك شويم، از تو كناره گيرى كرده، به سرزمين شام بپيونديم.
آن گاه على عليه السلام فرمود: امّا اين كه گفتيد شما را به خون نشاندم و سيه روز كردم، حق با شما چنين كرد؛ و امّا اين كه از اموال شما صرف نظر كنم، پس بر من روا نيست كه از حقوق خداوند نسبت به شما و ديگران، صرف نظر كنم؛ و امّا كشتن قاتلان عثمان، اگر امروز بر من لازم است، ديروز اين كار را مى كردم. امّا شما اين حق را بر من داريد كه اگر هراسى داريد، شما را امان دهم، و اگر من از شما ترسيدم، شما را همراه سازم.
وليد نزد يارانش برگشت و با آنان صحبت كرد. آن گاه با اظهار دشمنى و مخالفت، پراكنده شدند. وقتى چنين شد، عمّار ياسر به يارانش گفت: حركت كنيد تا به سوى اين چند تن از برادرانتان رويم؛ چرا كه مخالفت و طعن آنان را بر
پيشوايشان شنيديم. به درستى كه ستمگران، ميان آنان و زبير و چپ دستِ سركش، يعنى طلحه، رخنه كرده اند.
ابو هيثم، عمّار، ابو ايّوب، سهل بن حنيف و گروهى ديگر برخاستند و بر على عليه السلام وارد شدند و گفتند: اى اميرمؤمنان! در كارت انديشه كن و اين گروه از قريش را سرزنش نما؛ چرا كه پيمانت را شكستند و از وعده ات، روى گردانده اند و ما را پنهانى به كنارگذاردن تو فراخواندند - كه خداوند، تو را در راهت موفّق بدارد-. سبب، آن است كه آنان، پيروى را خوش ندارند و |روحيه ى| رهروى را از دست داده اند. آن گاه كه تو ميان تازيان و غير تازيان، به مساوات رفتار كردى، آن را كنار نهادند و با دشمن تو به رايزنى پرداختند و او را بزرگ شمردند و براى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و الفت ميان گمراهان، خونخواهى عثمان را بر زبان راندند. هرچه نظر توست!
على عليه السلام از خانه بيرون آمد و بر منبر رفت، در حالى كه پيراهنى بدون گريبان بر تن داشت و شَمَدى قَطَرى بر خود پيچيده بود، شمشير به كمر داشت و بر كمانى تكيه كرده بود. آن گاه فرمود: ما خداوند را مى ستاييم؛ همو كه پروردگار ما، خداى ما، سرپرست ما و نعمت دهنده ى ماست؛ او كه نعمت هاى آشكار و پنهانش را از روى منّت و بدون نيرو و توان ما ارزانى داشت،تا ما را بيازمايد كه سپاسگزاريم يا كفران مى كنيم، كه هركس سپاس گزارد، بر او افزايد، و هركس ناسپاسى ورزد، كيفرش دهد. |از اين رو،| برترينِ مردمان نزد خداوند از جهت منزلت، ونزديك ترينِ آنان از جهتِ وسيله، مطيع ترينِ آنان نسبت به فرمان هاى او، پايبندترينِ آنها نسبت به طاعت او، و پيروترينِ آنها نسبت به سنّتِ فرستاده ى او، و زنده كننده ترينِ آنان نسبت به قرآن است. كسى نزد ما فضيلتى ندارد، جز به پيروى از خداوند و رسول. اين كتاب خدا روبه روى ماست وعهد و سيره ى پيامبر خدا، در ميان ماست. از اين حقيقت، جز نادانِ روگردان از حق و انكاركننده، بى خبر نيست. خداوند فرموده است.
"اى مردم! ما شما را از مرد و زنى آفريديم، و شما را ملّت، ملّت و قبيله، قبيله گردانيديم تا نسبت به يكديگر، شناسايى متقابل حاصل كنيد. در حقيقت، ارجمندترينِ شما نزد خداوند، پرهيزگارترينِ شماست".
آن گاه با صداى بلند فرياد زد: اطاعت كنيد خدا و رسول را. پس اگر پشت كرديد، به درستى كه خداوند، كافران را دوست نمى دارد.
سپس فرمود: اى گروه مهاجر و انصار! آيا با اسلام آوردن خود، بر خدا و رسولش منّت مى گذاريد؟ بلكه خداوند، بر شما منّت مى گذارد كه شما را به ايمان هدايت كرد، اگر راستگو باشيد.
آن گاه فرمود: من ابوالحسن هستم! "اين جمله را به هنگام خشم، بر زبان مى آورد". سپس فرمود: آگاه باشيد! اين دنيايى كه آن را آرزو مى كنيد و بدان رغبت داريد و شما را خشنود مى سازد و به خشم مى آورد، خانه ى شما و جايگاهى كه برايش آفريده شده ايد، نيست. پس شما را فريب ندهد و شما را از آن برحذر داشتم. نعمت هاى خداوند را بر خود، تمام كنيد، با استقامت در انجام دادن طاعت هايش و فروتنى در برابر فرمان هاى او- كه بلند باد ستايش او-.
در اين ثروت ها، كسى را بر كسى امتيازى نيست. اينها ثروت خداوندى است كه بر قسمت كردن آن، فرمان رانده است و شما بندگان خدا، مسلمانيد، و اين كتاب خداوند است كه بدان اعتراف كرديم و در برابرش تسليم شديم، و عهد پيامبر ما در برابرمان است. هر آن كه بدان راضى نيست، به هر كجا مى خواهد، روكند. به درستى كه بر عمل كننده ى به طاعت خداوندى و حكم كننده ى به دستورات او، وحشتى نيست.
آن گاه از منبر پايين آمد و دو ركعت نماز گزارد. سپس عمّار ياسر و عبدالرحمان بن حسل قرشى را به سوى طلحه و زبير كه در گوشه ى ديگرى از مسجد بودند، فرستاد. آن دو نزد طلحه و زبير رفتند و آنها را فراخواندند. آنان نيز برخاستند و در كنار على عليه السلام نشستند.
على عليه السلام به آنان فرمود: شما را به خداوند سوگند، مگر نه اين بود كه با رغبت براى بيعت، نزد من آمديد و مرا به بيعت فرا خوانديد، در حالى كه من از آن، اكراه داشتم؟. گفتند: بلى.
فرمود: |مگر نه اين كه | بدون فشار و جبر، بيعتِ خود را به من واگذارديد و عهدتان را به من سپرديد؟.
گفتند: بلى.
فرمود: پس چه چيزى شما را به اين كارها واداشته است؟. گفتند: با تو بيعت كرديم، بدان شرط كه كارها را بدون نظر ما به انجام نرسانى و با ما در تمامى امور، مشورت كنى و بر ما استبداد نورزى. فضيلت و برترى ما بر ديگران، بر تو معلوم است. |پس چگونه| اموال را تقسيم مى كنى و در كارها تصميم مى گيرى و آنها را بدون مشورت و آگاهى ما به اجرا مى گذارى؟
على عليه السلام فرمود: كمى ايراد گرفتيد و امور بسيارى را وا نهاديد. از خداوند، طلب آمرزش كنيد. خداوند، بر شما مى بخشد. به من بگوييد آيا شما را از حقّ واجبى باز داشتم و بدان وسيله بر شما ستم كردم؟. گفتند: پناه بر خدا!
فرمود: آيا از اين ثروت ها چيزى براى خودم برگزيدم؟. گفتند: پناه بر خدا!فرمود: آيا نسبت به حقوق يكى از مسلمانان، يا دستورى |از دين|، اتّفاقى افتاده كه من بى خبرم يا در آن ناتوانم؟. گفتند: پناه بر خدا!
فرمود: پس از كدام كارِ من ناخشنوديد كه تصميم به مخالفت با من گرفتيد؟. گفتند: تو در تقسيم اموال، بر خلاف شيوه ى عمربن خطّاب رفتار كردى، سهم ما را مانند سهمِ ديگران قرار دادى و ميان ما و آنان كه مانند ما نيستند، مساوات برقرار كردى؛ در ثروت هايى كه خداوند، در سايه ى شمشيرهاى ما و پيكان هاى ما ارزانى داشت و با اسب ها و پياده، بر آن دست يافتيم و دعوت ما در آن، غالب شد و آن را با فشار و جبر، از كسانى كه اسلام را جز زور نمى دانستند، بازگرفتيم.
على عليه السلام فرمود: امّا آنچه درباره ى رايزنى بر زبان رانديد، به خداوند سوگند كه مرا در زمامدارى ميلى نبود. شما مرا بدان فراخوانديد و بر آن، گمارديد. از آن ترسيدم كه شما را رد كنم و امّت، اختلاف كنند. پس آن زمان كه حكومت بر من روى آورد، در كتاب خدا و سنّت پيامبرش نظر كردم و آنچه مرا
بدان راهنمايى كردند، انجام دادم و از آن، پيروى نمودم و مرا حاجتى به رأى شما و ديگران نبود. |بلى،| اگر واقعه اى اتّفاق افتد كه بيانش در كتاب خدا و دليلش در سنّت نباشد و به رايزنى نياز داشته باشد، با شما مشورت خواهم كرد.
و امّا درباره ى تقسيم |ثروت ها| و پيروى |نكردن از روش خلفا|، به درستى كه آن، امرى نيست كه ابتدائاً در آن حكم رانده باشم؛ بلكه من و شما ديديم كه رسول خدا چنين مى كرد و كتاب خداوند كه باطل، از پيش و پس آن را در بر نمى گيرد و فرستاده شده از سوى داناى ستوده است، بدان گوياست.
و امّا اين سخن شما كه دستاوردهاى شمشيرها و پيكان هايتان را ميان شما و ديگران، به طور مساوى قسمت كردم، در گذشته نيز گروهى سبقتِ در اسلام داشتند و آن را با شمشيرها و پيكان هايشان يارى رساندند؛ ولى رسول خدا آنان را در تقسيم، برترى نداد و به علّت سبقت در ايمان، امتياز نداد. البته خداوندِ سبحان، اجر پيشتازان و مجاهدان را در روز قيامت، ادا خواهد كرد. به خدا سوگند، نسبت به شما و ديگران، جز اين، باورى ندارم. خداوند، دل هاى ما و شما را به حق هدايت گرداند و به ما و شما صبر و پايدارى الهام كند!.
سپس فرمود: خداى بيامرزد كسى كه حقّى را ببيند و آن را كمك كند و ستمى را ببيند و آن را طرد سازد و ياورِ حقيقت، در برابرِ حق ستيزان باشد.
استاد ما ابوجعفر گويد: گزارش شده كه طلحه و زبير، به هنگام بيعت گفتند: ما با اين شرط با تو بيعت مى كنيم كه شريك تو در حكومت باشيم، و امام على عليه السلام در پاسخ آنان فرمود: خير؛ ولى شما در ثروت ها شريك من هستيد. هيچ كس را بر شما و يا بر يك برده ى حبشىِ بينى بريده، به يك درهم و كمتر، ترجيح ندهم. نه من چنين كنم و نه اين دو فرزندم. اگر بر واژه ى "مشاركت" اصرار داريد، شما ياوران من به هنگام ناتوانى و نياز هستيد، نه به هنگام توانمندى و پايدارى.
ابوجعفر گويد: آنان شرايطى گذاشتند كه در عقد امانت، روا نيست، و او شرايطى گذاشت كه در دين و شريعت، لازم است. گزارش شده كه زبير، در ميان جمعيت، بانگ زد: اين است پاداش ما از على! در قضيه ى عثمان، به نفع او به پا خاستيم تا عثمان كشته شد. وقتى با كمك ما به مقصودش رسيد، زيردستان
را بالادست ما قرار داد.
و طلحه گفت: سرزنش، سزاوار ماست. شوراى سه نفره اى بوديم كه يكى از ما، يعنى سعد، مخالفت ورزيد و ما دو تن با او بيعت كرديم آنچه ما در اختيار داشتيم، به او بخشيديم و آنچه او در دست داشت، از ما دريغ كرد. امروز، اميدهاى ديروز را بر باد رفته مى بينيم و بر خطاى امروز، به فردا اميد نبنديم.
اگر بگويى كه ابوبكر نيز مانند امير مؤمنان عليه السلام به مساوات تقسيم كرد و كسى بر او خُرده نگرفت، چنان كه در ايّام امير مؤمنان عليه السلام خُرده گرفتند، چه تفاوتى ميان دو زمان است؟، گويم: ابوبكر، به پيروى از تقسيم هاى رسول خدا اموال را به مساوات، قسمت كرد و آن گاه كه عمر به خلافت رسيد و گروهى را به گروهى ترجيح داد، بدين امر، خوگرفته، رفتار گذشته را از ياد بردند و دوران حكومت عمر به درازا كشيد، مال دوستى و بخشش هاى بسيار، دل هاى آنان را سيراب كرد و طبقه ى زيردست، قناعت پيشه شد و بر آن، خوگرفت و براى هيچ يك از دو طبقه، گمان نمى رفت كه اين وضعيت، شكسته شود يا به گونه اى تغيير كند؛ و هنگامى كه عثمان به حكومت رسيد، كارها را طبق شيوه ى عمر، سامان داد. از اين رو، اطمينان مردم به اين شيوه ى حكومتى، بيشتر شد و آن كس كه با امرى مأنوس شود، ترك آن و تغيير عادت، برايش دشوار است.
پس هنگامى كه اميرمؤمنان به حكومت رسيد، خواست تا رفتار حكومتى را به سان زمان رسول خدا و ابوبكر بازگرداند؛ رفتارى كه مدّت ها بر كنار افتاده بود و به فراموشى سپرده شده بود و بيست و دو سال از آن مى گذشت. از اين رو، اين امر، بر مردمْ گران آمد. آن را انكار كرده، بزرگ شمردند، تا اين كه حادثه هاى بيعت شكستن و سرپيچى پيش آمد؛ و خداوند را مقدّراتى است كه آنها را به انجام رسانَد.
63. امام على عليه السلام- در نخستين سخنرانى اش پس از بيعتِ مردم و كشته شدن عثمان-: پس از حمد و سپاس خداوند؛ |بدانيد!| هيچ كس جز خود را مراقبت نكند، آن كه دوزخ در پيش چشمانش باشد، از بهشت، بازداشته شده |و به دوزخ بينديشد|. |آدميان| سه دسته اند: كوشاى تلاشگر، جوينده ى اميدوار، و تقصيركارى كه در آتش است. دو گروه ديگر نيز وجود دارند: فرشتگانى كه با دو بال پرواز
مى كنند، وپيامبرى كه خداوند، زيربغل هايش را گرفته است. گروه ششمى نيست. تباه شد آن كه ادّعا كرد و پست شد آن كه فرو غلتيد. راست و چپ، گمراهى است و ميانه، همان راه است؛ راهى كه در آن، كتاب و سنّت و نشانه هاى نبوّتْ ماندگار است.
خداوند، دردهاى اين امّت را با دو دارو، درمان كرده است: تازيانه و شمشير. آسانگيرى نزد امام نباشد، در خانه هايتان پنهان شويد و امورتان را اصلاح كنيد. توبه "و بازگشت"، پشت سر شماست. آن كه با حق دشمنى كند، هلاك گردد. حوادثى گذشت كه از نگاه من، معذور نيستيد. اگر مى خواستم بر زبان آورم، گفته بودم. خداوند، از گذشته ها بگذرد. آن دو نفر رفتند، سومى به پا خاست، مانند كلاغى كه همّتش شكمش است. واى بر او! اگر بال هايش كوتاه مى شد و سرش قطع مى شد، برايش بهتر بود.
بنگريد. اگر نمى شناسيد، انكار كنيد و اگر مى شناسيد، سبقت گيريد. حقّ و باطلى است و هر كدام را طرفدارانى. اگر باطل پيروز شود، در گذشته نيز چنين شده است و اگر حق، اندك است، شايد |روزى قدرت يابد|. امّا كم است آنچه روگردانده، روآورد. اگر به خود باز گرديد، نيك بخت خواهيد بود. من از آن مى هراسم كه در سستى به سر ببريد و بر من، جز تلاش وكوشش، چيزى نيست. آگاه باشيد! نيكانِ خاندان من و پاكيزگان تبارِ من، در كوچكى، بردبارترينِ مردم و در بزرگى، داناترين آنان اند. آگاه باشيد! ما خاندانى هستيم كه از دانش الهى، علم آموختيم و به فرمان او حكم مى رانيم و به سخنِ راستگوى پايبنديم. اگر در نشانه هاى ما جستجو كنيد، با بينايى ما راه يابيد، و اگر چنين نكنيد، خداوند، شما را با دستان ما نابود سازد. بيرق حق به همراه ماست. آن كه آن را همراهى كند، |به ما| رسد و آن كه از آن كناره گيرى كند، نابود گردد.
آگاه باشيد! به واسطه ى ما نقص و كاستى مؤمنان، جبران شود و به سبب ما گردنبند خوارى از گردن هاى شما كنار رود. با ما آغاز شود و نه شما، و به ما ختم شود نه شما.
64. امام على عليه السلام- از سخنرانى اش در مدينه به هنگامى كه با او بيعت شد-: آنچه مى گويم، بر عهده مى گيرم و خود، بدان پايبندم. آن كه از عقوبت ها و كيفرهاى مقابل ديدگانش عبرت گيرد، تقوا او را از فرو افتادن در شبهه ها نگه دارد.
بدانيد كه آزمون شما مانند روزى كه خداوند، پيامبرش را برانگيخت، بازگشته است. سوگند به كسى كه او را به حق برانگيخت، به هم در خواهيد آميخت و غربال مى شويد و زير و رو خواهيد شد، مانند آنچه در ديگ، بالا و پايين رود،تا اين كه پايينى ها رو آيند و بالايى ها پايين روند؛ گروهى كه واپس مانده اند، پيش برانند و آنان كه پيش افتاده بودند، واپس مانند.
به خدا سوگند، سخنى را نپوشاندم و دروغى بر زبان نراندم. از اين موقعيت و چنين روزى آگاهم كرده اند. هان، اى مردم! خطاكارى ها چون اسبان چموش اند كه خطاكاران، بر آن سوار شده و عنان گشاده اند تا سوار خود را به آتش درافكنند.
هان اى مردم! پرهيزگارى، مركب هايى است رام كه پرهيزگاران، بر آن سوار شده،لجام آن را به دست گرفته اند، كه آنان را به بهشت مى رساند. حقّ و باطلى هست و هريك را طرفدارانى. اگر باطل، پيروز شود، در گذشته نيز چنين شده است و اگر حق، اندك شود، شايد |روزى قدرت يابد|؛ ولى كم است آنچه رفته، باز آيد.[ [ در كتاب الكافى، على بن رئاب و يعقوب به نقل سرّاج از امام صادق اين سخن را از على عليه السلام روايت كرده اند. ليكن در اين كتاب حديث از الّا و ان بليّتكم... آغاز شده و پس از جمله فأوردتهم الجنّة، اين عبارت را اضافه بر نهج البلاغه آورده است:
درهاى بهشت به روى آنان گشوده شد و بوىِ خوش آن را دريافتند و به آنان گفته شد: به درآييد در سلامتى و امنيت. بدانيد! در اين كار بر من پيشى گرفت آن كه با او شركت نداشتم و بدو |حكومت| را نبخشيدم و نسبت بدان، جايگاهى نداشت، مگر پيامبرى مبعوث گردد. بدانيد! پيامبرى پس از محمّد صلى الله عليه وآله نيست. بر لب پرتگاه آتش قرار گرفت و او را به دوزخ افكند.سيد رضى گفته است: زيبايى اين سخن كوتاه، چندان است كه زيبايى شناسان از آن درمانند. بهره مندى از شگفتى اش بيش از به شگفتى درآمدن بدان است و زياده بر آنچه گفتيم، در فصاحت تا بدان پايه است كه زبان در وصف آن، درماند و انديشه ى آدمى، خود را به ژرفاى آن نرساند و اين نكته را كه گفتم،نداند جز كسى كه در اين صنعت، بسى توسن فكرت رانَد، و در نيابد آن را مگر مردم دانا....] ]
65. امام على عليه السلام- پس از آن كه با او بيعت شد و گروهى از صحابيان به وى گفتند: چه شود آنان را كه به عثمان شوريدند، كيفر دهى؟-: برادران! چنين نيست كه آنچه را
شما مى دانيد، ندانم؛ امّا نيروى من كجاست؟ گروه شورشگر با اين ساز و برگ و توانمندى، بر ما مسلّطاند و ما بر آنان، سلطه اى نداريم.
اينان اند كه بردگان شما با آنها به پا خاسته اند و باديه نشينانِ شما به آنان پيوسته اند. آنان، در ميان شما به سر مى برند و هرچه مى خواهند، بر سرِ شما مى آورند. آيا بر آنچه مى خواهيد، قدرتى سراغ داريد؟ كارى كه پيش آمده، امرى جاهلى است و مردم، هنوز ريشه در جاهليت دارند. مردم در اين مسئله اگر به ميان آيند، چند دسته اند: گروهى مانند شما باور دارند، و گروهى بدانچه شما باور داريد، اعتقادى ندارند، و گروه سومى، نه اين عقيده را دارند و نه آن را. پس شكيبايى كنيد تا مردم، آرام گيرند و دل هاى رفته، به جاى آيد و حق ها با مدارا گرفته شود. مرا آسوده گذاريد و منتظر فرمان من باشيد. كارى مكنيد كه قدرت و توان را سُست كند يا ضعفى به جاى گذارد و يا خوارى و سستى به بار آورد. تا آن جا كه بتوانم، دست از كارزار باز مى دارم و اگر چاره اى نداشتم، پس آخرين درمان، داغ نهادن است.