بخش اول: طلعت نور
روزگار ظلمانى
عقربه هاى زمان، نيمه هاى قرن سيزدهم هجرى قمرى را نشان مى داد،ظلمت عجيبى بر گستره ايران زمينحكمفرما بود و ضعف دستگاه حكومت و بى كفايتى و هوسرانى فتحعلى شاه و كارگزارانش،استعمارگران بيگانه رادر ظلم و خيانت به ايران و چپاول گنجينه هاى دست نخورده آن، بيش از پيش، جسور ساخته بود تا آن جا كه هرصاحب منصبى به منابع و معادن اين كشور، چشم طمع دوخته و با حيله هاى مختلف درصدد تملك آن برآمدهبود. ايران بزرگ به ميدانى براى تاخت و تاز قواى روس و انگليس تبديل شده بود و با بى رحمى تمام بههرجنايتى نسبت به دين و كيان و شرف اين آب و خاك و ساكنان مظلوم وبى پناهش دست مى زدند. در آن زمان، دامنه جنايات استعمارگران، پهنه ايران زمين را درنورديده، از شرق تا غرب گيتى را فراگرفته بود،به هر ديار كه قدم مى گذاشتى و به هر كوى و برزن كه وارد مى شدى، در اشعار كودكان شيرين بيان و در نجواىغم افزاى پيران دعاگو، در ناله هاى نيمه شب زاهدان فرزانه و در اندوه مادران داغديده، در گوشه گوشه اين كرهخاكى اين جمله را، غمگنانه مى شنيدى كه: «چرا خورشيد از روى مستعمرات انگليس غروب نمى كند؟» (1) .در اين ميان، هر ساله سرمايه هاى زيادى از كشورهاى مختلف به سوى ممالك روس و انگليس سرازير مى شود واز طرف ديگر، ميراث فرهنگى كشورهانيز مورد تهاجم قرار مى گيرد و فرهنگ بى بند و بارى روس و انگليسجايگزين فرهنگهاى اصيل و اسلامى به يغما رفته مى گردد. پير استعمار نه تنها خود، جنايات بى شمارى رامرتكب مى شود،بلكه جنايتكاران بى فرهنگ و خودباخته اى را كه جان و مال و آبروى مردمان را به هيچمى انگاشتند، در كشورهاى تحت نفوذ، حاكم مى كرد. جنگ، خونريزى و ظلم، زاييده استعمار بود و فساد و فحشا، نتيجه دردناك آن.
روزنه هاى اميد
جنگهاى پياپى، ايران را از نظر نظامى و اقتصادى دچار تزلزل كرده بود، به خصوص در دوره دوم جنگهاى ايرانو روسيه در «گنجه » و«نخجوان » كه منجر به شكست نيروهاى ايران و انعقاد قرارداد ننگين تركمانچاى گرديد و بهسبب آن، قسمتهاى عظيمى ازخاك ايران به روسيه واگذار شد و علاوه بر آن مجبور به پرداخت خسارت جنگى وواگذارى بازار كشور خود به روسيه و ديگر كشورها شد. از سوى ديگر،استعمارگران به نفوذ اسلام و علماى ديندر ميان مردم ايران، پى برده ودانستند كه تنها اسلام و روحانيت متعهد مى تواند با قدرت و صلابت تمام درمقابل آنها ايستادگى كرده و پرده از جنايات آنان بردارد و كشور را اززير يوغ آنان برهاند، از اين رو درصددبرآمدند تا به روشهاى مختلف ازنفوذ علما جلوگيرى كنند و دامنه فشارهاى خود را بر مردم مسلمان ايرانوحوزه هاى علميه وسعت دهند. بى لياقتى و قدرت طلبى حاكمان داخلى نيز موجب شده بود كه طلاب علوم دينى در انزواى غم انگيزى به سربرده و نتوانند تلاش لازم را براى تعليم، تعلم و نشر فقه اسلامى پى گيرند و همين امر در درازمدت،ضربه عظيمى بر پيكر جهان اسلام و اركان حوزه هاى شيعه وارد مى آورد. دراين ميان، وجود افرادى كه بتواننددر حوزه هاى علميه با تلاش پيگير،احكام الهى را از منابع آن (2) استخراج كرده و پشتوانه اى براى آينده حوزه هاىعلميه شيعه باشند، به شدت احساس مى شد، افراد متعهد وپرتلاشى كه در اين سير پرپيچ و خم، راه گذشتگانرا بپيمايند و مكتب امام صادق عليه السلام را از دستبرد اهريمنان زمان در امان نگه دارند. به راستى چه كسىمى توانست در آن موقعيت حساس از حريم اسلام ناب محمدى صلى الله عليه وآله و فقه اهل بيت عليهم السلامپاسدارى نمايد و با قبول زعامت شيعيان جهان، مدافع دين الهى باشد؟ديار يار
شهر يزد يكى از شهرهاى باستانى كشور بوده و سابقه اش به پيش ازاسلام برمى گردد. اين شهر از گذشته هاىدور به ديارى مذهبى شهرت داشته و دانشمندان بنامى را تقديم اسلام كرده است. وجود مردمى مهربان، مؤمن،علاقه مند به واجبات دينى و شيفته ائمه اطهارعليهم السلام سبب شد كه اين شهر را «دارالعباده » لقب دهند وتاپنجاه سال پيش نيز اين لقب بر سر زبانها بود. همچنين وجود دانشمندان فقيه و خداترس در اين منطقه،عاملمهمى در ارتقاى سطح آگاهى و تدين و مذهب گرايى مردم و توجه آنان به فراگيرى علوم آل محمدصلى الله عليهوآله بوده است. در واقع، اهالى اين سرزمين را بايد ثابت قدمان عرصه ايمان و حاميان سرسخت اسلام به حسابآورد. شهرستان يزد در دشتى هموار، واقع و داراى آب و هوايى خشك ومتمايل به گرم است. ساكنان آن از لهجه اىزيبا و دلنشين برخوردارند. اين شهر از لحاظ موقعيت جغرافيايى، نقش مهمى در امر تجارت ايفامى كند. (3) هماكنون نيز آثار قديمى با معماريهاى گوناگون، همچون بقعه سيد ركن الدين، مسجد جامع كبير، بقعه دوازده امام، مدرسه كماليه و بقعه سيد شمس الدين، سياحان داخلى و خارجى را به سوى خودفرامى خواند. (4) . در حومه شهر يزد روستايى به نام «كسنويه » با آب و هوايى معتدل وجود دارد كه در دشتى گسترده و هموار قرارگرفته است. «كسنو» نام دختر يزدگرد سوم، آخرين پادشاه ساسانى است، چون آن روستا ازاملاك وى شمردهمى شد، به نام دخترش نامگذارى گشت. امروزه اين روستا به روستاى «سيد» معروف است (5) ، چرا كه فقيه بزرگوار، سيد محمد كاظم يزدى را به عالماسلام تقديم كرده است.خانواده اى كشاورز
تابستان، فصل گرما و سرسبزى به آرامى بار سفر مى بست و جاى خودرا به فصل برگ ريزان مى سپرد; باد سردپاييزى از لابه لاى دره هامى گذشت و چهره صحرا را نوازش مى داد. سيد عبدالعظيم، مثل هر روز،قبل ازاذانصبح، بيدار بود و نغمه دلنوازش اين گونه به گوش مى رسيد: «...الهي عبيدك بفنائك و انت الله الذي لا اله الاانت، سبحانك اني كنت من الظالمين...». جوانمرد پاك طينت، با اخلاص تمام، پيشانى صداقت بر خاك مى ساييد و از درگاه يگانه خالق جهان، طلببخشايش مى كرد. اندكى پس از اداى فريضه صبح، وقتى هوا هنوز به طور كامل روشن نشده بود،كوله بار وسايلىرا كه همسرش آماده كرده بود، بر شانه انداخت و با اميد به خداوند روزى ده، راهى مزرعه شد، راه كه مى رفت،در زير لبانش نواى «الحمد» را زمزمه مى كرد و گاهى نيز به آينده مى انديشيد; به آينده خود وفرزندانش... پس ازلختى راه پيمودن و گذشتن از باغها و مزارع سرسبز، به مزرعه خود رسيد، با قدم نهادن بر مزرعه خويش،مشتى از خاك رابرداشت و آن را فشرد و سپس بر زمين ريخت، دستها را به طرف آسمان بلند كرد و خداى راشكر نمود و پس از طلب روزى حلال، بذرافشانى گندم را آغاز كرد، گويى بذر اميد بود كه بر زمين مى پاشيد وهمچون مادرى مهربان، با لطافت روحش سيرابشان مى كرد. سيد عبدالعظيم دلى پرشور داشت كه همواره او رابه تلاشى آكنده از اخلاص وادار مى كرد وهر روز تا نزديك اذان مغرب به كار زراعت مشغول بود. در اين ميان،همسر سيد كه زنى پاك سرشت و دلسوز بود، در خانه با چرخ دستى اش،نخ مى تابيد و با دستانى خسته امامصمم، بى وقفه لباس زندگى مى دوخت.«كسنويه » يزد، اين روستاى با صفا از اين كه در آينده ابر مردى را بهتاريخ شيعه تقديم خواهد كرد مسرور بود.طلوع ستاره
سال 1248 (6) هجرى قمرى بود. آن روز، سيد عبدالعظيم، شادتر ازهميشه به نظر مى رسيد. برخلاف عادتپيشين، آن روز به مزرعه نرفت وقبل از اذان ظهر، سرى به خانه بى بى خانم، قابله روستا زد تا وى را ازوضع حمل همسرش آگاه كند. قابله نيز بلافاصله خود را بر بالين بيمار رسانيد.سيد بدو گفت: بى بى خانم، منبه مسجد مى روم، اگر خبرى بود... سيد عبدالعظيم روانه مسجد شد تا پس از به جا آوردن نماز ازپروردگار خويش آسانى اين امر را طلب كند وآرزوى ديرينه اش را كه تولد فرزندى سالم و كوشا در راه دين بود، با خالق هستى در ميان نهد. لحظه هاى اضطراب به پايان خود نزديك مى شد، سيد به طور دايم در حياط مسجد، از اين طرف به آن طرفمى رفت، اگرچه با ياد خدا دل خويش را آرام كرده بود، اما باز هم اندكى دل پريش و نگران بود تااين كه دختركهمسايه، نفس زنان به در مسجد رسيد و تولد پسرى سالم وتن درست را به وى بشارت داد. اينك طفلى پا به عرصه گيتى نهاده بود كه بزرگى در چهره كوچكش نمايان بود و با تولدش رشته هاى اميد را درقلب پدر و مادر خويش محكم مى ساخت و اميد مى رفت احيا گرسنت علوى باشد و چون خورشيدى درجهاناسلام بدرخشد و پرتو نورش تا ابد بر دلهاى مؤمنان بتابد. به هر تقدير، نوزاد سعادتمند با تولد خود، خانه محقر پدر را رونقى ديگر بخشيد. پدرش نام محمد را كه زيباتريننامها بود، براى وى پسنديده يافت چه آن كه وى علاقه خاصى به حضرت محمدصلى الله عليه وآله وائمه بزرگوارعليهم السلام داشت; و به قصد تيمن، در كنار نام زيباى محمد (7) ، نام كاظم را به ياد امام هفتم،حضرت موسى بن جعفرعليهما السلام بر او نهاد.تربيت خانوادگى
سيد عبدالعظيم، آن مرد كشاورز از سالها قبل از تولد فرزندش،دوست مى داشت اگر خداى متعال فرزندى به اوعطا كرد، وى را به لباس اهل علم درآورد و خدمتگزار اسلام و مسلمين باشد. آرزوى ديرينه سيدعبدالعظيم پساز تولد فرزندش سيد محمد كاظم، رفته رفته تحقق مى يافت. او كم كم در حركات و گفتارش، سرشت نيك خودرامى نماياند، چهره اى ساده اما مصمم داشت كه از آينده درخشان اوحكايت مى كرد، افراد تيزبينى كه از درونمايهوى خبردار شده بودند،پيوسته پدر را به تربيت بيشتر كودك تشويق مى كردند. روزها در كنار پدربه نمازمى ايستاد، هنوز سنى از او نگذشته بود كه سخنان دلنشين وصادقانه اش همه را مجذوب خود ساخت. سيد عبدالعظيم گرچه كشاورز ساده اى بيش نبود، اما ضمير روشن ونيت پاك او، سبب مى شد تا از تربيتصحيح فرزندش غفلت نورزد و كارزياد، او را از رسيدگى به وضع خانواده باز ندارد. وى مى دانست كهداشتن فرزند صالح در سايه نظارت و تربيت دقيق ميسر است. سيد به خشونت اعتقاد نداشت و از اين شيوه بهشدت پرهيز مى كرد، چون به عواقب سوءآن، نيك آگاه بود; از اين رو، كم كم روح انعطاف پذير نونهالش راباآموزش و حفظ قرآن صفا بخشيد و شيوه برخورد با مردم را به وى آموخت. مادر نيز سهم خويش را در تربيتفرزند به گونه اى شايسته ايفامى كرد و با اختصاص بخشى از ساعات روز، محمد كاظم را در كنارخويشمى نشاند و از داستانهاى گذشتگان و صبر و ايمان بزرگان دين وحكمتهاى آنان براى وى سخنها مى گفت. رفتهرفته سيد محمد كاظم دردامان پر مهر مادر و تحت تربيتهاى حكيمانه پدر درسها آموخت و اراده خود را بهتلاش در راه نيل به اهداف مقدس، استوار ساخت. از سمت راست: سيدمحمد و سيد محمود طباطبائى(فرزندان سيدمحمد كاظم) شيخ ايستاده ناشناس، سيدمحمد كاظم، سيد احمد(فرزند سيدمحمد كاظم) ناشناس.1) كنايه از آن كه كران تا كران كره خاك، زير سلطه انگليسيهاست و اگر خورشيد درسرزمينى از مستعمرات آنكشور غروب كند، در سرزمين ديگرى از مناطق تحت نفوذش طلوع خواهد كرد. 2) منابع احكام الهى در اسلام عبارتند از: قرآن، سنت، اجماع و عقل. 3) يزد از شمال به اردكان، از جنوب به تفت، از مشرق به بافق و از مغرب به اصفهان محدود است; در شمال وشرق آن، رشته اى از تپه هاى كوتاه شنى به چشم مى خورد و درجنوب غربى آن نيز كوه نسبتا عظيمى به نامسنگ تراش واقع شده و ارتفاع آن از سطح دريا 1298 متر است. 4) فرهنگ جغرافياى آباديهاى كشور، ص 129. 5) سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 10، ص 43. 6) تاريخ نويسان اسلامى در سال تولد اين فقيه فرزانه اختلاف كرده اند. مرحوم محدث قمى به نقل از كتابتكملة صدرالدين، سال 1256 را ذكر كرده است. برخى چون مؤلف كتاب اعيان الشيعه و كتاب اختران تابناك،سال 1247 را و مؤلف كتاب نهضت روحانيون ايران به نقل از بازماندگان آن بزرگوار، سال 1248 را صحيح تردانسته اند. 7) مؤلف كتاب اعيان الشيعه علامه «سيد محسن امين »، نسب شريف سيد محمد كاظم يزدى را چنين ذكرمى كند: «سيد محمد كاظم بن عبدالعظيم كسنوى نجفى طباطبايى حسنى،مشهور به يزدى، نسبش بهابراهيم بن الحسن بن الحسن بن على بن ابى طالب(ع)مى رسد. ايشان از سادات حسنى و از فرزندان شايستهآن امام همام است «ج 10،ص 43».