منتهی الآمال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منتهی الآمال - نسخه متنی

عباس قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


علم على


وجه دوم:

آنكه اميرالمؤمنين عليه السّلام اَعْلَم و داناترين مردم بود و اعلميّت آن جناب به جهاتى چند ظاهر است.

اوّل: آنكه آن جناب در نهايت فطانت و قوّت حدس و شدّت ذكاوت بود و پيوسته ملازم خدمت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم بود و از آن حضرت استفاده و از نور مشكات نبوّت اقتباس مى نمود و اين برهانى است واضح بر اَعْلَميت آن جناب بعد از نبى صلى اللّه عليه و آله و سلّم؛ بعلاوه آنكه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم در هنگام رحلت از دنيا هزار باب علم تعليم آن حضرت عليه السّلام نمود كه از هر بابى هزار باب ديگر مفتوح مى شد؛ چنانكه از اخبار معتبره مستفيضه بلكه متواتره استفاده شده و شيعه و سنّى روايت كرده اند كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم در حق آن جناب فرمود: اَنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِىُّ بابُها. [ ر.ك: 'كشف اليقين' علامه حلى ص 42 74. ] و معنى آن چنان است كه حكيم فردوسى گفته:




  • چه گفت آن خداوند تنزيل و وحى

    درست اين سخن قول پيغمبر است
    گواهى دهم كاين سخن راز او است
    تو گوئى دو گوشم بر آواز اوست



  • خداوند امر و خداوند نهى
    كه من شهر عِلمم عَليّم در است

    تو گوئى دو گوشم بر آواز اوست
    تو گوئى دو گوشم بر آواز اوست



[ 'شاهنامه فردوسى' ص 4، به كوشش: فرشادمهر، نشر محمد، تهران. ]

دوّم: آنكه بسيار اتّفاق افتاد كه صحابه احكام الهى بر آنها مشتبه مى شد و بعضى غلط فتوى مى دادند و رجوع به آن حضرت مى كردند و آن جناب ايشان را به طريق صواب مى داشت و هيچ گاهى نقل نشده كه آن حضرت در حكمى به آنها رجوع كند و اين دليل اَعْلَميّت آن حضرت است و حكايت خطاهاى صحابه و رجوع ايشان به آن حضرت بر ماهر خبير واضح و مستنير است.

سوم: مفاد حديث 'اَقْضاكُمْ عَلِىُّ' [ 'تاريخ الخلفاء' سيوطى ص 66، 'كفاية الطّالب' ص 226. ] است كه مستلزم است اعلميّت را؛ چه قضا مستلزم علم است.

سرچشمه همه علوم، حضرت على است


چهارم: قضيه استناد فُضلا و علماى هر فنى است به آن حضرت چنانكه از كلمات ابن ابى الحديد نقل شده كه گفته بر همه معلوم است كه اشرف علوم، علم معرفت و خداشناسى است و اساتيد اين فن شاگردان آن جناب اند. امّا از شيعه و اماميه پس ظاهر است و محتاج به ذكر نيست و اما از عامّه پس استاد اين فن از اشاعره ابوالحسن اشعرى است و او تلميذ ابوعلى جبّائى است كه يكى از مشايخ معتزله است و استاد معتزله واصل بن عطا است و او شاگرد ابوهاشم عبداللّه بن محمّد حنفيّه است و او شاگرد پدرش و پدرش محمّد شاگرد پدر خود اميرالمؤمنين است و از جمله علوم، علم تفسير قرآن است كه تمامى از آن حضرت مأخوذ است و ابن عباس كه يكى از بزرگان و مشايخ مفسّرين است شاگرد اميرالمؤمنين عليه السّلام است و از جمله علوم، علم نحو است و بر همه كس معلوم است كه اختراع اين علم از آن جناب شده و ابوالاسود دُئَلى استاد اين علم به تعليم آن حضرت تدوين اين فن نمود، و نيز واضح است كه تمام فقهاء منتسب مى نمايند خود را به آن حضرت و از قضايا و احكام آن جناب استفاده مى نمايند و ارباب علم طريقت نيز خود را به آن جناب نسبت مى دهند و تمامى دَم از مولى مى زنند و خِرقه كه شعار ايشان است به سند متّصل به اعتقاد خود به آن حضرت مى رسانند. [ 'شرح نهج البلاغه' ابن ابى الحديد 16/1 30. ]

پنجم: آنكه خود آن حضرت خبر داد از كثرت علم خود در مواضع متعدّده چنانچه مى فرمود: بپرسيد از من از طُرُق آسمان همانا شناسائى من به آن، بيشتر است از طُرُق زمين. [ 'نهج البلاغه' ترجمه شهيدى، ص 206، خطبه 189. ] و مكرّر مردم را مى فرمود: سَلُوني قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُوني. [ 'تلخيص الشافى' شيخ طوسى 22/3. ] هرچه مى خواهيد از من بپرسيد پيش از آنكه من از ميان شما مفقود شوم و پيوسته مردم نيز از آن حضرت مطالب مشكله و علوم غامضه مى پرسيدند و جواب مى شنيدند. و از غرائب آنكه اين كلمات را بعد از آن حضرت هر كه ادّعا كرد در كمال ذلّت و خوارى رسوا شد؛ چنانكه واقع شد اين مطلب از براى 'ابن جوزى' [ حكايت ابن جوزى در اين مقام به مرتبه اى رسيده كه محتاج به ذكر نيست. "شيخ عباس قمى رحمه اللّه ". 'بحارالانوار' 647/29. ] و 'مقاتل بن سليمان' [ امّا حكايت مقاتل بن سليمان كه از جمله اجلّه اعيان اهل سنت است از 'تاريخ ابن خّلَّكان' چنين نقل شده كه ابراهيم حربى حديث كرده كه روزى مقاتل گفت: سَلُوني عمادوُنَ الْعَرْش؛ شخصى به او گفت كه چون آدم عليه السّلام حج گذاشت سر او را كه تراشيد؟ "جواب اين مسأله بيايد در مجلد دوم در ذكر فضائل حضرت امام على النقى عليه السّلام" مقاتل گفت: اين سؤ ال از شما نيست لكن خدا خواست كه مرا مبتلا سازد به عجز و ذلّت به سبب عُجْبى كه در نفس من به هم رسيد. ] و 'واعظ بغدادى' و امّا حكايت واعظ چنين است: كه در زمان الناصرالدين اللّه العباسى واعظى مشهور به علم رجال و حديث بود و در پاى منبر او از عارف و عامى مردم بغداد خلقى كثير جمع مى گشت و او حكماى متألّهين و طلبه علوم عقليه و اهل كلام را دشمن مى داشت و از همه افزون، مردم شيعى را بد مى گفت؛ بزرگان شيعه با هم قرار دادند كه مردى را بگمارند هنگامى كه واعظ خويشتن را بر سر مَنْبر مى ستايد و شيعيان را بدگوئى مى نمايد از معضلات مسائل و مشكلات و مطالب از وى پرسش كنند و او را شرمنده و در ميان مردم رسوا نمايند، از ميانه مردى به نام احمد بْن عبدالعزيز را اختيار نمودند كه مردى شيعى بود و از علم كلام و معلومات معتزله ومسائل ادبيّه بهره وافى داشت، يك روز كه واعظ بر سر منبر قرار داشت و مردم بسيار نيز جمع بودند واعظ آغاز سخن به ذكر صفات قادر ذوالمنن نمود در اثناى وعظ او، احمد بن عبدالعزيز برخاست و از مسائل عقليّه چيزى چند به قانون متكلّمين از معتزله، پرسش نمود و جواب هيچ يك را واعظ نتوانست كه بگويد لاجرم به طريق محاجّه و جدل كلمات خطابه و الفاظ مُسَجَّع و مُقَفّى سخنى چند بر هم مى بافت و مى پرداخت و در پايان كار اين كلمات بگفت: اَعْيُنُ الْمُعتَزَلَةِ حُولٌ وَاَصْواتى فى مَسامِعِهم طُبُولٌ وَكَلامى فيأَفْئِدَتِهِمْ نُصُولٌ يا مَنْ بِالاعتِزالِ وَيْحَكَ كَمْ تَحُومُ وَتَجُولُ حَوْل مَنْ لا يُدْرِكُهُ الْعُقُولُ كَمْ اَقْولُ كَمْ اَقْولُ خَلّوُا هذا الْفُضُولَ؛ يعنى چشمهاى معتزله دو بين و اَحْول است و بانگ من در گوش ايشان مانند طبل بى اثر است و سخنان من در دلهاى ايشان مانند پيكان تير كار مى كند، اى كسى كه بر قانون اعتزال مى روى واى بر تو چه قدر دَوْر مى زنى و جولان مى كنى حول كسى را كه عُقلا از درك او عاجزند و چند در تفهيم آن همى گوئى من مى گويم من مى گويم "آنگاه گفت" دست از اين فضولى ها برداريد.

مردمان چون اين عبارات مسجع و چرب زبانى را از واعظ ديدند اغلوطه خوردند و احمد را بانگ زدند كه خاموش باش واعظ شاد شد و طربناك و آغاز شطاحى نهاد كَرَّةً بَعْدَ كَرَّةٍ همى گفت: سَلُونى قَبْلَ أنْ تَفْقِدونى؛ احمد ديگر باره برخاست و گفت:

اى شيخ! اين چه سخن است كه مى گوئى هيچ كس به اين كلمه تَنَطُّق نكرده است مگر على بن ابى طالب عليه السّلام و تمام خبر معلوم است و از ذكر تمام خبر اين سخن را اراده كرد كه آن حضرت فرمود: لا يَقُولُها بَعْدي اِلاّ مُدَّع كَذّابٌ؛ واعظ هنوز شاد خاطر و طربناك بود و در پاسخ احمد همى خواست كه بنمايد كه من علم رجال را نيز به كمال دانم گفت: كدام على بن ابى طالب؟ آيا على بن ابى طالب بن المبارك النيشابورى را گوئى يا على بن ابى طالب بن اسحاق المروزى يا ابن عثمان القيروانى يا ابن سليمان الرازى، هفت يا هشت علىّ بن ابى طالب از رُواة احاديث شمار كرد.

اين وقت احمد بن العزيز برخاست و دو تن ديگر نيز از يمين و يسار به حمايت احمد برخاستند و دل به مرگ نهادند، پس احمد گفت: اى شيخ! آهسته باش گوينده اين سخن علىّ بن ابى طالب عليه السّلام شوهر حضرت فاطمه عليهاالسّلام سيّده نساء عالميان است اگر هنوز نمى شناسى روشنتر بگويم صاحب اين قول آن كس است كه وقتى محمد بن عبداللّه صلى اللّه عليه و آله در ميان اصحاب عقد برادرى ببست او را برادر خويش خواند مُسَجَّل فرمود كه على نظير من است آيا مكانت و منزلت او را هيچ نشنيدى و مقام رفيع و محلّ منيع او را هيچ ندانستى؟! واعظ خواست احمد را جواب گويد، آن ديگرى از جانب يمين بانگ زد كه اى شيخ! ساكت باش در اسامى مردم محمد بن عبداللّه بسيار است لكن آن كس ديگر است كه خداوند در شأن او فرمايد:

ماضَلَّ صاحِبُكُمْ وَما غَوى وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى اِنْ هُوَ اِلا وَحْىٌ يُوحى.

و همچنان على بن ابى طالب در ميان اسامى بسيار است لكن آن كس ديگر است كه صاحب شريعت در حق او فرمود: اَنْتَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هاروُن مِنْ موسى اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدي؛

يعنى تو وصىّ من هستى و خليفه من هستى و از براى من چنانى كه هارون از براى موسى بود مگر آنكه پيغمبرى نيست بعد من. هان اى شيخ! دانسته باش كه اسامى بسيار است و كُنْيَت فراوان لكن هر كس را بايد به جاى خود شناخت. واعظ روى به جانب او آورد تا او را پاسخى گويد كه آن ديگرى از جانب يسار بانگ زد كه اى شيخ! چندان بيهوده مگوى تو مرد جاهلى باشى و اگر على بن ابى طالب عليه السّلام را نشناسى معذور باشى و اين شعر بگفت:




  • وَاِذا خَفيتُ عَلَى الْغَبِىّ فَعاذِرٌ
    اَنْ لا تَراني مُقْلَةٌ عَمْيآءٌ



  • اَنْ لا تَراني مُقْلَةٌ عَمْيآءٌ
    اَنْ لا تَراني مُقْلَةٌ عَمْيآءٌ



حاصل مضمون آنكه




  • شب پره گر وصل آفتاب نخواهد
    رونق بازار آفتاب نكاهد



  • رونق بازار آفتاب نكاهد
    رونق بازار آفتاب نكاهد



اين وقت مجلس مضطرب گشت، عامّه درهم افتادند و سر و مغز يكديگر با مشت بكوفتند، سرها برهنه گشت و جامه ها بر تن چاك شد، واعظ هول زده از منبر فرود آمد و او را به خانه بردند در به روى او ببستند. اين خبر به دربار خليفه رسيد ملازمان سلطان درآمدند و مردم را از جنگ و جوش بازداشتند نماز ديگر الناصرلدين اللّه فرمان كرد تا احمد و آن دو نفر ديگر را مأخوذ داشته محبوس نمودند پس از تسكين فتنه ها رها دادند. "شيخ عباس قمى رحمه اللّه". 'شرح نهج البلاغه' ابن ابى الحديد 107/13 109.] در عهد ناصر عباسى و حكايت رسوا شدن ايشان بعد از تَفَوُّه به اين كلمات در كتب سِيَر و تواريخ مسطور است، و اين نيز برهانى شده براى مقصود ما؛ چه آنكه نقل شده كه خود آن جناب از اين مطلب خبر داد فرمود: لا يَقُولُها بَعْدي اِلاّ مُدَّعٍ كَذّابٌ. [ 'بحارالانوار' 336/57. ] هيچ كس بعد از من بدين كلمه سخن نكند مگر آنكه ادعاى مطلب دُروغ كرده باشد. و نيز حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام گاهى دست بر شكم مبارك مى نهاد و مى فرمود: اِنَّ هي هُنا لَعِلْما جَمّا؛ در اينجا علم بسيار جمع شده است و گاهى مى فرمود: وَاللّهِ لَوْ كُسِرَت "ثُنِّيَتْ: نسخه بدل" لِىَ الْوَسادَةُ لَحَكَمْتُ بَيْنَ اهْلِ التَّوْرية بِتَوْريتِهِم [ 'كشف اليقين' علامه حلّى ص 56. ]

بالجمله؛ نقل نشده از احدى آنچه از آن حضرت نقل شده از اصول علم و حكمت و قضاياى كثيره و ما امروز مى بينيم كه حكمايى مانند ابن سينا و نصيرالدين محقق طوسى و ابن ميثم و مانند ايشان و همچنان علماى اَعلام و فقهاى كِرام چون علامه و محقق و شهيد و ديگران رضوان اللّه عليهم در تفسير و تأويل كلمات آن حضرت از يكديگر استمداد كرده اند و علوم بسيار از كلمات و قضاياى آن جناب استفاده نموده اند.

/ 28