زهد حضرت على
وجه پنجم: كثرت زهد اميرالمؤمنين عليه السّلام است و شكى نيست كه اَزْهَد مردم بعد از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم، آن حضرت بود و تمام زاهدين روى اخلاص به او دارند و آن حضرت سيد زُهّاد بود هرگز طعامى سير نخورد و مأكول و ملبوسش از همه كس درشت تر بود. نان ريزه هاى خشك جوين را مى خورد و سَر اَنبان نان را مهر مى كرد كه مبادا فرزندانش از روى شفقت و مهربانى زيت يا روغنى به آن بيالايند و كم بود كه خورشى با نان خود ضمّ كند و اگر گاهى مى كرد نمك يا سركه بود. [ 'كشف اليقين' علامه حلى ص 85 88. ]
و در كيفيت شهادت آن حضرت بيايد كه آن حضرت در شب نوزدهم ماه رمضان كه براى افطار به خانه ام كلثوم آمد، امّ كلثوم طَبَقى از طعام نزد آن حضرت نهاد كه در آن دو قرص جوين و كاسه اى از لَبَن و قدرى نمك بود حضرت را كه نظر بر آن طعام افتاد بگريست و فرمود: اى دختر! دو نان خورش براى من در يك طَبَق حاضر كرده اى مگر نمى دانى كه من متابعت برادر و پسر عمّم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را مى كنم تا آنكه فرمود: به خدا سوگند كه افطار نمى كنم تا يكى از اين دو خورش را بردارى! پس امّ كلثوم كاسه لَبَن را برداشت و آن حضرت اندكى از نان با نمك تناول فرمود و حمد و ثناى الهى به جا آورد و به عبادت برخاست و آن حضرت در مكتوبى كه به عُثمان بن حُنَيْف نوشته چنين مرقوم فرموده كه امام شما در دنيا اكتفا كرد به دو جامه كهنه و از طعام خود به دو قرص نان، و فرموده كه اگر من مى خواستم غذاى خود را از عَسَل مُصَفّى و مغز گندم قرار دهم و جامه هاى خويش را از بافته هاى حرير و ابريشم كنم ممكن بود، ليكن هيهات كه هوى و هوس بر من غلبه كند و من طعامم چنين باشد و شايد در حجاز يا در يَمامه كسى باشد كه نان نداشته باشد و شكم سير بر زمين نگذارد، آيا من با شكم سير بخوابم و در اطراف من شكم هاى گرسنه باشد و قناعت كنم به همين مقدار كه مرا امير مؤمنان گويند وليكن فقرا را مشاركت نكنم در سختى و مكاره روزگار، خلق نكردند مرا كه پيوسته مثل حيواناتى كه همّ آنها به خوردن علف مصروف است مشغول به خوردن غذاهاى طيّب و لذيذ شوم. [ 'نهج البلاغه' ترجمه شهيدى ص 318، نامه 45. ]
بالجمله؛ اگر كسى سير كند در خُطَب و كلمات آن حضرت به عين اليقين مى داند كثرت زهد و بى اعتنائى آن جناب به دنيا تا چه اندازه بود.
شيخ مفيد روايت كرده كه آن حضرت در سفرى كه به جانب بصره كوچ فرمود به جهت دفع اصحاب جَمَل نزول اجلال فرمود در رَبَذه، حُجّاج مكّه نيز آنجا فرود آمده بودند و در نزديكى خيمه آن حضرت جمع شده بودند تا مگر كلامى از آن حضرت استماع كنند و مطلبى از آن جناب استفاده نمايند و آن جناب در خيمه خود به جاى بود. ابن عباس به جهت آنكه حضرت را از اجتماع مردم خبر دهد و او را از خيمه بيرون آورد گفت رفتم به خدمت آن حضرت يافتم او را كه كفش خود را پينه مى زند و وصله مى دوزد، گفتم كه احتياج ما با آنكه اصلاح امر ما كنى بيشتر است از آنكه اين كفش پاره را پينه بدوزى، حضرت مرا پاسخ نداد تا از اصلاح كفش خود فارغ شد، آنگاه آن كفش را گذاشت پهلوى آن يكتاى ديگرش و مرا فرمود كه اين جفت كفش مرا قيمت كن؛ من گفتم: قيمتى ندارد، يعنى از كثرت اِنْدراس و كهنگى ديگر قابل قيمت نيست و بهائى ندارد. فرمود: با اين همه چند ارزش دارد؟ گفتم: درهمى يا پاره درهمى، فرمود: به خدا سوگند كه اين يك جفت كفش در نزد من بهتر و محبوبتر است از امارت و خلافت شما مگر اينكه توانم اقامه و احقاق حقى كنم يا باطلى را دفع فرمايم. الخ. [ 'ارشاد شيخ مفيد' 247/1. ]
و از جمله كلمات آن حضرت است كه به سوى ابن عباس مكتوب فرموده كه الحقّ سزاوار است به آب طلا نوشته شود:
اَمّا بَعْدُ، فَاِنَّ الْمَرْءَ قَدْ يَسُرُّهُ دَرْكُم الَمْ يَكُنْ لِيَفُوتَهُ وَيَسُوئُهُ فَوْتُم الَمْ يَكُنْ لِيُدْرِكَهُ فَلْيَكُنْ سُروُرُكَ بِمانِلْتَ مِنْ آخِرَتِكَ وَلْيَكُنْ اَسَفُكَ عَلى مافاتَك مِنْها وَما نِلْتَ مِنْ دُنْياكَ فَلا تُكْثِرْ بِهِ فَرَحا وَمافاتَكَ مِنْها فَلا تَأْسَ عَلَيْهِ جَزَعا وَلْيَكُنْ هَمُّكَ فيما بَعْدَ الْمَوْتِ؛ [ 'نهج البلاغه' ترجمه شهيدى ص 284، نامه 22. ]
يعنى همانا مردم را گاهى مسرور و خشنود مى سازد يافتن چيزى كه از او فوت نخواهد شد و در قضاى خدا تقدير يافته كه به او برسد و اندوهناك و بدحال مى كند او را نيافتن چيزى كه نمى تواند او را درك كند و نبايد كه آن را بيابد؛ چه هم به حكم خدا ادراك آن از براى او مُحال باشد پس بايد كه سرور و خوشحالى تو در آن چيزى باشد كه از آخرت به دست كنى و غصه و غم تو بر آن چيزى باشد كه از فوائد آخرت از دست تو بيرون رود، لاجرم بدانچه از منافع و فوائد دنيويه به دست آورى زياده خوشحال مباش و به فراهم آمدن اموال دنيا فرحان مشو و چون دنيا با تو پشت كند غمگين و در جزع مباش و اهتمام تو در كارى بايد كه بعد از مرگ به كار آيد.
ابن عباس پس از آنكه اين مكتوب را قرائت كرد گفت كه من بعد از كلمات رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم از هيچ كلامى نفع نبردم مثل آنچه از اين كلمات نفع بردم!
بالجمله؛ مطالعه اين كلمات از براى زهد در دنيا هر عاقلى را كافى و وافى است.
عبادت حضرت على
وجه ششم: آنكه حضرت اَعْبَد مردم و سيّد عابدين و مصباح مُتَهَجّدين بود، نمازش از همه كس بيشتر و روزه اش فزونتر بود، بندگان خدا از آن جناب نماز شب و ملازمت در اقامت نوافل را آموختند و شمع يقين را در راه دين از مشعل او افروختند، پيشانى نورانيش از كثرت سجود پينه كرده بود و محافظت آن بزرگوار بر اداى نوافل به حدّى بود كه نقل شده در ليلة الهرير در جنگ صِفّين بين الصَّفَّيْن نطعى برايش گسترده بودند و بر آن نماز مى كرد و تير از راست و چپ او مى گذشت و بر زمين مى آمد و ابدا آن حضرت را در ساحت وجودش تزلزلى نبود و به نماز خود مشغول بود و وقتى تيرى به پاى مباركش فرو رفته بود خواستند آن را بيرون آورند به طريقى كه درد آن بر آن جناب اثر نكند صبر كردند تا مشغول نماز شد آنگاه بيرون آوردند؛ چه آن وقت توجّه كلّى آن جناب به جانب حق تعالى بود و ابدا به غير او التفاتى نداشت و به صحّت پيوسته كه آن جناب در هر شب هزار ركعت نماز مى گزارد و گاه گاهى از خوف و خشيت الهى آن حضرت را غشى طارى مى شد و حضرت على بن الحُسَين عليه السّلام با آن كثرت عبادت و نماز كه او را ذوالثَّفِنات و زين العابدين مى گويند فرموده:
وَمَنْ يَقْدِرُ عَلى عِبادَةِ عَلىِّ بْنِ ابى طالب عليه السّلام؟!
يعنى كه را توانائى است بر عبادت على بن ابى طالب عليه السّلام و چه كسى قدرت دارد كه مثل على عليه السّلام عبادت خدا كند؟! [ ر.ك: 'كشف اليقين' علاّمه حلّى ص 118 112. ]