حلم و عفو حضرت على
وجه هفتم: آنكه آن حضرت اَحْلَم مردم و عفو كننده ترين مردمان بود از كسى كه با او بدى كند و صحت اين مطلب معلوم است از آنچه كرد با دشمنان خود مانند مروان ابن الحكم و عبداللّه بن زبير و سعيد بن العاص كه در جنگ جمل برايشان مسلط شد و ايشان اسير آن حضرت شدند، آن جناب تمامى را رها كرد و متعرّض ايشان نشد و تلافى ننمود و چون بر صاحب هودج عايشه ظفر يافت به نهايت شفقت و لطف، مراعات او نمود؛ و اهل بصره شمشير بر روى او و اولادش كشيدند و ناسزا گفتند، چون بر ايشان غلبه كرد شمشير از ايشان برداشت و آنها را امان داد و اموال و اولادشان را نگذاشت غارت كنند. و نيز اين مطلب پر ظاهر است از آنچه در جنگ صِفّين با معاويه كرد كه اوّل لشكر مُعاويه سَرِ آب را گرفته ملازمان آن حضرت را از آن منع كردند بعد از آن، آن جناب آب را از تصرّف ايشان گرفت و آنها را به صحراى بى آبى راند اصحاب آن حضرت گفتند تو هم آب را از ايشان منع فرما تا از تشنگى هلاك شوند و حاجت به جنگ و جدال نباشد، فرمودند: وَاللّه! آنچه ايشان كردند من نمى كنم و شمشير مُغنى است مرا از اين كار و فرمان كرد تا طرفى از آب گشودند تا لشكر مُعاويه نيز آب بردارند. [ ر.ك: 'الجمل' شيخ مفيد؛ 'وقعة صفّين' نصر بن مزاحم مِنقرى؛ 'شرح نهج البلاغه' ابن ابى الحديد 23/1. ]
و جمع كثيرى از علماى سنّت در كتب خود نقل كرده اند كه يكى از ثقات اهل سنّت گفت: على بن ابى طالب عليه السّلام را در خواب ديدم گفتم: يا اميرالمؤمنين! شما وقتى كه فتح مكّه فرموديد خانه ابوسفيان را مَأْمَن مردم نموديد و فرموديد هركه داخل خانه ابوسفيان شود بر جان خويش ايمن است، شما اين نحو احسان در حق ابوسفيان فرموديد، فرزند او در عوض تلافى كرد فرزندت حسين عليه السّلام را در كربلا شهيد نمود و كرد آنچه كرد، حضرت فرمود: مگر اشعار ابن الصّيفى را در اين باب نشنيدى؟ گفتم: نشنيدم، فرمود: جواب خود را از او بشنو، گفت: چون بيدار شدم مبادرت كردم به خانه ابن الصّيفى كه معروف است به 'حيص و بَيص' و خواب خود را براى او نقل كردم تا خواب مرا شنيد شهقه زد و سخت گريست و گفت: به خدا قسم كه اين اشعارى را كه اميرالمؤمنين عليه السّلام فرموده من در همين شب به نظم آوردم و از دهان من هنوز بيرون نشده و براى احدى ننوشته ام پس انشاد كرد از براى من آن ابيات را:
مَلَكْنا فَكانَ الْعَفْوُ مِنّا سَجِيَّةً
وَحَلَّلْتُم قتْلَ الاُسارى وَطالَ ما
وَكُلُّ اِنآءٍ بَالَّذي فيهِ يَرْشَح
وَكُلُّ اِنآءٍ بَالَّذي فيهِ يَرْشَح
فَلَمّا مَلَكْتُمْ سالَ بِالدَّمِ اَبْطَحُ
غَدَوْنا عَلَى الاَسْرى فَنَعْفُو وَنَصْفَحُ
وَحَسْبُكُم هذَا التَّفاوُتُ بَيْنَنا
وَكُلُّ اِنآءٍ بَالَّذي فيهِ يَرْشَح
[ 'روضات الجنّات' 33/4، چاپ بيروت. ]
حسن خلق حضرت على
وجه هشتم: حُسْن خُلق و شكفته روئى آن حضرت است. و اين مطلب به حدّى واضح است كه دشمنانش به اين عيب كردند، عمروعاص مى گفت كه او بسيار دِعابَة و خوش طبعى مى كند و عمرو اين را از قول عمر برداشته كه او براى عذر اينكه خلافت را به آن حضرت تفويض نكند اين را، عيب او شمرد. صَعْصَعْة بن صُوْحان و ديگران در وصف او گفتند: در ميان ما كه بود مثل يكى از ما بود، به هر جانب كه او را مى خوانديم مى آمد و هرچه مى گفتيم مى شنيد و هرجا كه مى گفتيم مى نشست و با اين حال، چنان از آن حضرت هيبت داشتيم كه اسير دست بسته دارد از كسى كه با شمشير برهنه بر سرش ايستاده باشد و خواهد گردنش را بزند. [ 'شرح نهج البلاغه' ابن ابى الحديد 25/1. ]
و نقل شده كه روزى معاويه به قيس بن سعد، گفت: خدا رحمت كند ابوالحسن را كه بسيار خندان و شكفته و خوش طبع بود، قيس گفت: بلى چنين بود و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم نيز با صحابه خوش طبعى مى نمود و خندان بود، اى معاويه! تو به ظاهر چنين نمودى كه او را مدح مى كنى امّا قصد ذمّ آن جناب نمودى واللّه! آن جناب با آن شكفتگى و خندانى، هيبتش از همه كس افزون بود و آن هيبت تقوى بود كه آن سرور داشت نه مثل هيبتى كه اراذل و لِئام شام از تو دارند. [ 'شرح نهج البلاغه' ابن ابى الحديد 25/1. ]