ميراث بزرگ
«در حقيقت «صفا» و «مروه» از شعائر خداست [كه يادآور اوست]; پس هر كه خانه [خدا] را حج كند، يا عمره گزارد، بر او گناهى نيست كه ميان آن دو سعى به جا آورد. و هر كه افزون بر فريضه، كار نيكى كند، خدا حق شناس و داناست.»پيامبر خدا، حضرت ابراهيم(عليه السلام)، همراه خانواده اش راهىِ يك سفر ايمانى و الهى شد. او بيابان ها را طى مى كرد و دره ها را پشت سر مى گذاشت. نه شكى به سراغش مى آمد و نه ترديدى به درونش راه مى يافت. اين سفر، فرمان بردارى خالصانه اى بود كه هيچ گونه شك و شبهه اى در آن وجود نداشت. ابراهيم(عليه السلام)چشمانش را به جايى مى دوخت كه خداوند فرمانش داده بود; خدايى كه در طول اين سفر با او بود و همراهى اش مى كرد.
هرگاه براى ابراهيم، آن شوهر بزرگوار و پدر مهربان، در ميان تپه هاى آن دره ها، واحه اى نمايان مى شد كه چند درختى كوچك پيرامونش را احاطه كرده و شمار آنها از شمار انگشتان يك دست فراتر نمى رفت و يا اين كه نگاهش به بقعه اى مى افتاد كه كشتزارى آن را در ميان گرفته و نخل هايى سايه خود را در آن گسترده بود، آرزو مى كرد كه اى كاش اين، همان جايگاهى باشد كه خداوند آن را براى خاندان و نسل آينده او برگزيده است.
آرى، اين آرزو، تنها يك آرزو و وسوسه اى است كه از دل پدر مهربان خطور مى كند و يك امر بشرى و حالتى طبيعى به شمار مى رود كه پيامبران هم با آن جايگاه بلند و مقام بزرگى كه دارند، از چنين آرزوهايى خالى نيستند. البته، اين موضوع، هيچ گونه تضادى با تسليم بودن و فرمانبردارى آنان از آفريدگار بلند مرتبه، ندارد.
در حقيقت، وحى آسمانى اين شيخ بزرگ و همراهانش ـ همسر وى هاجر و فرزند شير خوارش اسماعيل ـ را وادار مى كرد كه سفرى دور و دراز در پيش داشته باشد، آن هم در درّه هاى خشك و بيابان هاى داغ. نگاه هاى ابراهيم پيامبر اين جا و آن جا پراكنده و تقسيم شده بود; نگاهى به آسمان دوخته بود و با حالت زارى و اخلاص دعا مى كرد و نگاه دلسوزانه اى هم به تنها فرزندش در آن روزگار و به همسر فرمانبردار و امين خويش داشت كه خداوند او را براى انجام وظيفه اى بزرگ برگزيده بود. يك بار نگاهى دور و دراز به آن بيابان هاى خشك مى انداخت و بار ديگر به خاطر هراس نسبت به سرنوشت كودك شير خوارش، اشك هايش سرازير مى شد; همان كودكى كه خداوند او را نيز براى ايفاى نقشى ديگر كه عظمتى كمتر از نقش مادرش نداشت، برگزيده بود. بنابراين، او با اشك ها و سوز و گدازهاى شناخته شده و احساسات به جوش آمده اش، از خدا مى خواست كه رحمتش را فرو ريزد...
اين سه مسافر [ = ابراهيم، هاجر و اسماعيل] كه جبرئيل آنان را همراهى مى كرد، از پشته صعب العبورى نمى گذشتند، مگر اين كه به پشته صعب العبور ديگرى گام مى نهادند و از هيچ دره خشك و بى آبى عبور نمى كردند، مگر اين كه بر دره بى گياه و خشك ترى فرو مى آمدند... در سرزمين دور دستى كه نه كشتزارى در آن به چشم مى خورد و نه سايه اى داشت. آنان سرانجام در سرزمين «بطحا» فرود آمدند... بطحاى مكه; يعنى جايگاه اقامت و فرود آوردن وسايل سفرشان.
در اين حالت، اين پيرمرد با خانواده خويش در اين بيابان ها و ميان اين كوه ها چه مى خواهد؟ و حتى بايد پرسيد: از او و خانواده اش چه چيزى خواسته شده است؟
پاسخ اين پرسش را مى توان در سخن ابراهيم خليل(عليه السلام) يافت، آنگاه كه خواست به جايگاه اصلى اش باز گردد و همسر و فرزندش را با توشه اى ناچيز و آبى اندك رها كرد: «نزد خانه محترم تو، خانواده ام را گذاشتم.»
همسرش به او نگاه كرد و ديد كه بدون او و فرزندش، عزم بازگشت به شام را دارد و لذا گفت:
اى ابراهيم، آيا ما را در جايى فرو مى گذارى كه نه آشنايى در آن هست، نه آبى و نه كشتزارى؟! كجا مى روى؟ در اين دره ترسناك و بى آب و گياه، ما را به كه مى سپارى؟ هاجر تلاش مى كرد عواطف و احساسات او را تحريك و به خود جلب كند. لذا ابراهيم در حالى كه دلش سخت رقت پيدا كرده و اشك از ديدگانش سرازير شده بود، به همسرش گفت: خداى به من فرمان داده است كه شما را در اين جا بگزارم و او شما را بسنده خواهد كرد.
هاجر به صرف اين كه سخن ابراهيم را شنيد، خبر فرمانبردارى از فرمان خدا و تسليم شدن در برابر آن و تكيه كردن به رحمت او، هيچ عكس العملى از خود نشان نداد. او اين سخن را با خود زمزمه مى كرد: «خداوند هرگز ما را وانخواهد گذاشت» پژواك ادعاى ابراهيم در فضاى دامنه ها، دره ها و كوه هاى مكه پيچيد. [او چنين دعا كرد]:
«پروردگارا ! من [يكى از ]فرزندانم را در دره اى بى كشت، نزد خانه محترم تو سكونت دادم. پروردگارا ! تا نماز را به پا دارند. پس دل هاى برخى از مردم را به سوى آنان گرايش ده و آنان را از محصولات[موردنيازشان ]روزى رسان.باشدكه سپاسگزارى كنند.»