ماييم و سركويي، پر فتنه ى ناپيدا در وى سر سرجويان گردان شده از گردن بر لاله ى بستانش مجنون شده صد ليلى خوانيست درين خانه، گسترده به خون دل با نقد خريدارش آينده خه از رفته گر كوى مغانست اين؟ چندين چه فغانست اين؟ رسوايى فرق خود در فوطه ى زرق خود گر زانكه ندانستي، برخيز و طلب مي كن اى اوحدي، ار دريا گردي، مكن اين شورش
اى اوحدي، ار دريا گردي، مكن اين شورش
آسوده درو والا، آهسته درو شيدا در وى دل جانبازان تنها شده از تنها بر ماه شبستانش وامق شده صد عذرا لوزينه ى او وحشت، پالوده ى او سودا با نسيه ى بازارش امروز پس از فردا زين چند و چرا بگذر، تا فرد شوى يكتا كم پوش، كه خواهد شد پوشيده ى ما رسوا ور زانكه بدانستي، اين راز مكن پيدا زيرا كه پس از شورش گوهر ندهد دريا
زيرا كه پس از شورش گوهر ندهد دريا