از فسون عالم اسباب خوابم مي برد سبزه ى خوابيده را بيدار سازد آب و من از سرم تا نگذرد مي، كم نگردد رعشه ام در مقام فيض، غفلت زور مي آرد به من نيست غير از گوشه ى عزلت مرا جايى قرار غفلت من از شتاب زندگى خواهد فزوددارد از لغزش مرا صائب گرانى بي نصيب دارد از لغزش مرا صائب گرانى بي نصيب
پيش پاى يك جهان سيلاب خوابم مي برد چون شوم مست از شراب ناب خوابم مي برد همچو ماهى در ميان آب خوابم مي برد بيشتر در گوشه ى محراب خوابم مي برد در صدف چون گوهر سيراب خوابم مي برد رفته رفته زين صداى آب خوابم مي برددر كف آيينه چون سيماب خوابم مي برد در كف آيينه چون سيماب خوابم مي برد