حال
مثال:1ـ مفعول مطلق تأکيدي: قُمْتَ قياماً.2ـ مفعول مطلق نوعي: قُمْتُ قيامَ الأميرِ.3ـ مفعول مطلق عددي: ضَرَبْتُ زيداً ضَرْبَتَينِ.
حال
غالباً اسم مشتقّي است که هيأت و چگونگي صاحب خود را بيان مي کند.حال منصوب است و در جواب سؤال «در چه حالي؟»، «چگونه؟»، «به چه کيفيتي؟» مي آيد.مثال1: جاءَ زَيدٌ راکِباً.ترکيب: جاءَ: فعل و عامل در حال، زيدٌ: فاعل و ذولاحال، راکباً حال.مثال2: رَکِبْتُ الفَرَسَ مُسَرَّجاً.ترکيب: رَکِبْتُ: فعال و فاعل و عامل در حال، الفَرَسَ: مفعول به و ذوالحال، مسرَّجاً: حال.تقديم حال بر عامل خود:
اگر حال صدارت طلب باشد لازم است بر عامل خود مقدم شود.مثال: کَيفَ جاءَ زيدٌ؟
ترکيب:کَيفَ: اسم استفهام، مبني بر فتح، محلّاً منصوب، حال، جاءَ: فعل و عامل در حال، زيد: فاعل و ذوالحال.