با خط آن سلطان خوبان را جمالى ديگر است
با خط آن سلطان خوبان را جمالى ديگر است نيست در بتخانه ى مارا غير فكر روى دوست پيش رويت چون به يك دم جان نداديم از نشاط گر بود ما را دو عيد از ديدنت نبود بعيد سگ از آن كس به كه چون شد با غزالى آشنا محتشم چون هر زمان حالى دگر دارد ز عشق
محتشم چون هر زمان حالى دگر دارد ز عشق
بسته هر موى او صاحب كمالى ديگر است ما درين فكريم و مردم را خيالى ديگر است هردم از روى تو ما را انفعالى ديگر است زان كه هر طاقى ز ابرويت هلالى ديگر است باز چشمش در پى وحشى غزالى ديگر است هر غزل از گفته ى او حسب و حالى ديگر است
هر غزل از گفته ى او حسب و حالى ديگر است