رخت كه صورت صنع آشكار از آن پيداست
رخت كه صورت صنع آشكار از آن پيداست قدت كه بر صفتش نيست هيچ كس قادر سرت كه گرم مى لطف بود دوش امروز به زير دامن حسنت نهفته است هنوز كمان سخت كش است ابرويت ولى كششى كرشمه سازى از آن چشم را چه نام كنم ز بي قرارى زلفت جز اين نمي گويم
ز بي قرارى زلفت جز اين نمي گويم
نشان دقت صورت نگار از آن پيداست كمان قدرت پروردگار از آن پيداست گرانى حركات خمار از آن پيداست خطى كه گرد گلت صد بهار از آن پيداست به جانب همه بي اختيار از آن پيداست كه عشوه هاى نهان صد هزار از آن پيداست كه حال محتشم بي قرار از آن پيداست
كه حال محتشم بي قرار از آن پيداست