بعد چندين انتظار آن مه به خاك ما گذشت
بعد چندين انتظار آن مه به خاك ما گذشت روز شب گردد ز تاريكى اگر بيند به خواب از رهى آزاده سروى خاست كز رفتار او نسبت خاصى از او خاطر نشينم شد كه دوش لحظه اى زين پيش چون شمعم سراپا در گرفت اى زناوكهاى پيشين جان و دل مجنون تو پر تزلزل شد زمين يارب قيامت رخ نمود
پر تزلزل شد زمين يارب قيامت رخ نمود
گرچه درد انتظار از حد گذشت اما گذشت آن چه بي خورشيد روى او ز غم بر ما گذشت بانگ واشوقا گذشت از آسمان هر جا گذشت با تواضعهاى عام از من به استغنا گذشت حرفم آن آتش زبان را بر زبان گويا گذشت تير ديگر در كمان لطف نه آنها گذشت يا زخاك محتشم آن سركش رعنا گذشت
يا زخاك محتشم آن سركش رعنا گذشت