اغيار را به صحبت جانان چه احتياج
اغيار را به صحبت جانان چه احتياج در قتل من كه ريخته جسمم ز هم مكوش نخل توام به سعى مربى مر مبخش كى زنده دم تو كشد منت مسيح از لعبتان چين به خيال تو فارغيم بعد طريق كعبه ى مقصد ز قرب دل بهر بوت عشق چو در بزم منكران پيش ضمير دلبر ما في الضمير دان در فقر چون عزيزى و خوارى مساويند چون ديگريست قاضى حاجات محتشم
چون ديگريست قاضى حاجات محتشم
بى درد را به نعمت درمان چه احتياج كشتى چو شد شكسته به طوفان چه احتياج خودرسته را به خدمت دهقان چه احتياج پاينده را به چشمه ى حيوان چه احتياج تا جان بود به صورت بي جان چه احتياج چون بسته شد به بستن پيمان چه احتياج دل چاك شد به چاك گريبان چه احتياج اظهار كردن غم پنهان چه احتياج درويش را به عزت سلطان چه احتياج مور ضعيف را به سليمان چه احتياج
مور ضعيف را به سليمان چه احتياج