گر به دردم نرسد آن بت غافل چه علاج
گر به دردم نرسد آن بت غافل چه علاج كار بحر هوس از رشگ به طوفان چو كشيد قتل شيرين چو شد از تلخى جان كندن صبر دست غم زنگ ز پيشانى خدمت چو زدود نيم بسمل شده را خاصه به تيغ چو توئى نقد دين گرچه ندادن ز كف اولي ست ولى گو دل تازه جنون باش به زلفش دربند محتشم رفتن از آن كوست علاج دل تو
محتشم رفتن از آن كوست علاج دل تو
ور كشد سر ز علاج من بى دل چه علاج غير زورق كشى خويش به ساحل چه علاج غير منت كشى از سرعت قاتل چه علاج جز به تقصير شدن پيش تو قايل چه علاج جز نهادن سر تسليم به سمل چه علاج ترك چشم تو چو گرديده محصل چه علاج اهل اين سلسله را جز به سلاسل چه علاج ليك چون رفته فروپاى تو در گل چه علاج
ليك چون رفته فروپاى تو در گل چه علاج