گر از جمال جهانتاب او نقاب كشند
گر از جمال جهانتاب او نقاب كشند براى نيم نگه سرخوشان خواب غرور اگر شوى نفسى با بهشتيان همدم برند راه به ميزان حسن چون تو سوار ز طبع آب تحير برون برد حركت غبار راه جنيبت كشان حسن تو را سپار محتشم آخر زمام كشتى تن
سپار محتشم آخر زمام كشتى تن
جهانيان قلم رد بر آفتاب كشند هزار منت از آن چشم نيم خواب كشند دگر ز همدمى حوريان عذاب كشند شوى به ناز و بتان حلقه ى ركاب كشند ز صورت تو مالى اگر بر آب كشند بود دريغ كه در چشم آفتاب كشند به ساقيان كه تو را در شط شراب كشند
به ساقيان كه تو را در شط شراب كشند