به خاكم آن بت اگر با رقيب درگذر آيد
به خاكم آن بت اگر با رقيب درگذر آيد به دشت و كوه چو از داغ عشق گريم و نالم ز غمزه ى تيز نگه دير در كمان نهد آن مه نشانه گم شود از غايت هجوم نظرها كمان مى كشيش آتشم به خرمن جان زد تو را ببر من كوتاه دست چون كشم آسان زمانه خوى تو دارد كه تيزتر كند از كين
زمانه خوى تو دارد كه تيزتر كند از كين
ز مضطرب شدن من زمين به لرزه درآيد ز خاك لاله برويد ز سنگ ناله برآيد ولى هنوز بود در كمان كه بر جگر آيد چو تير غمزه آن شوخ از كمان بدر آيد نعوذبالله از آن دم كه مست در نظر آيد كه با خيال تو دستم به زور در كمر آيد به جان محتشم آن نيشتر كه پيشتر آيد
به جان محتشم آن نيشتر كه پيشتر آيد