روزگارى رفت و از ما نامدت يك بار ياد
روزگارى رفت و از ما نامدت يك بار ياد بي تكلف خوش طبيب مشفقى كز درد تو گردد از قحط طراوت چون گلت بي آب و رنگ من كه دايم سر گران بودن ز لطف اندكت ياد مي كردم ز سال پيش ياد از قيد عشق با وجود رستگارى در صف زنهاريان كى جدائى زان فراموشكار كردى محتشم
كى جدائى زان فراموشكار كردى محتشم
دردمندان فراموش كرده را ميدار ياد مردم و هرگز نكردى از من بيمار ياد خواهى آوردن بسى زين ديده ى خونبار ياد اين زمان زان لطف اندك مي كنم بسيار ياد فارغم امسال اما مي كنم از يار ياد مي كنم صد ره دمى زان تيغ با زنهار ياد گر گمان بردى كه خواهد كردش اين مقدار ياد
گر گمان بردى كه خواهد كردش اين مقدار ياد