شبى كه بر دلم آن ماه پاره مي گذرد
شبى كه بر دلم آن ماه پاره مي گذرد خراش دل ز سبك دستى كرشمه ى او دلم بر آتش غيرت كباب مي گردد ز رخش صبر و شكيبائى آن گزيده سوار مشو به سنگدليهاى خويشتن مغرور تو اى طبيب ازين گرمتر گذر قدرى به صد فسون بتان محتشم ز دين نگذشت
به صد فسون بتان محتشم ز دين نگذشت
مرا شراره ى آه از ستاره مي گذرد به نيم چشم زدن از شماره مي گذرد چو تيرش از جگرپاره پاره مي گذرد پياده مي كندم چون سواره مي گذرد كه تير آه من از سنگ خاره مي گذرد بر آن مريض كه كارش ز چاره مي گذرد ولى اگر تو كنى يك اشاره مي گذرد
ولى اگر تو كنى يك اشاره مي گذرد