ز خواب ديده گشاد وز رخ نقاب كشيد
ز خواب ديده گشاد وز رخ نقاب كشيد نه اشك بود كه چشمش به قتلم از مژه راند ز غم هلاك شدم در ركاب بوسى او خدنگ فتنه ز دل ميفتاد كج دو سه روز نمود دوش به من رخ ولى دمى كه مرا دمى كه ماند فلك عاجز چشيدن آن دلم به بزم تو با غير بود عذرش خواه هلاك ساز مرا پيش از آن كه شهره شوى به وصف ساده رخان محتشم كتابى ساخت
به وصف ساده رخان محتشم كتابى ساخت
هزار تيغ ز مژگان برآفتاب كشيد كه ريخت خون من و تيغ خود به آب كشيد كه پا ز دست من از حلقه ى ركاب كشيد به چشم بد دگر اين تير را كه تاب كشيد حواس رخت به خلوت سراى خواب كشيد به قدرت عجبى عاشق خراب كشيد كه گرچه داشت بهشتى بسى عذاب كشيد كه كارم از تو به زارى و اضطراب كشيد ولى چو ديد خطت خط بر آن كتاب كشيد
ولى چو ديد خطت خط بر آن كتاب كشيد