به وجود پاكت شه من ز بدان گزندى نرسد
به وجود پاكت شه من ز بدان گزندى نرسد سم توسنت كز همه رو شد سجده فرماى بتان چو به قصر تو كسى نگرد سر كنگران ميلت در آئين جفا چه بلاست اى سرو كه تو را عجبست بسيار عجب كه رسد به بالين طرب من و گريه ى تلخى چنين چه عجب گر از تلخى اين شده محتشم تا ز جنون ز حصار قرب تو برون
شده محتشم تا ز جنون ز حصار قرب تو برون
به تو دود آهى مه من ز نيازمندى نرسد نرسد به جائى كه بر آن سر بلندى نرسد ز جفا به جائى بر سلطان كه به آن كمندى نرسد نرسد به خاطر ستمى كه به مستمندى نرسد سر من كه در ره طلب به مستمندى نرسد به لب من غصه گزين لب نوشخندى نرسد نرود زمانى كه بر آن ز زمانه بندى نرسد
نرود زمانى كه بر آن ز زمانه بندى نرسد