اول منزل عشقست بيابان فنا
اول منزل عشقست بيابان فنا رفتن ناقه گهى جانب مجنون نيكوست عقل را بر لب آن چاه ذقن پا لغزد دارد آن غمزه كمانى كه به چشم نگران دارم از خوف و رجا كشتى سر گردانى عشق چون كهنه شود محو نگردد به فراق ابر رحمت چو ترشح كند اميد كزان دير پرواى كسى بشنو و تاخير مكن گر كنى قصد قتالى و نيالائى تيغ محتشم لال شود طوطى طبعم مي گفت
محتشم لال شود طوطى طبعم مي گفت
عاشقى كو كه درين ره دو سه منزل برود كه به تحريك نشيننده ى محمل برود دل به آن ناحيه جهلست كه عاقل برود ناوكى سردهد آهسته كه تا دل برود كه نه در ورطه بماند نه به ساحل برود نخل از جا نرود ريشه چو در گل برود رقم قتل من از نامه ى قاتل برود تا به آن مرتبه تاخير به ساحل برود خون ز بسمل گه صد ناشده بسمل برود اگر آن آينه رويم ز مقابل برود
اگر آن آينه رويم ز مقابل برود