گر از درج دهانش دم زنم از من به تنگ آيد
گر از درج دهانش دم زنم از من به تنگ آيد به پردازم به تير از دل كشيدن كو برآرد پر رخ از مى ارغوانى كرد و بيرون رفت از مجلس ز آه گريه آلودم خط ز نگاريش سر زد چنان بدنام عالم گشتم از عشق نكونامى حذر كن گزندم زين نخستين اى رقيب از دل نگويم قصه ى دلتنگى خود محتشم با او
نگويم قصه ى دلتنگى خود محتشم با او
ور از خوى بدش گويم سخن به جنگ آيد ز بس كز شست او بر دل خدنگ بي درنگ آيد به اين رنگ از بر ما رفت تا ديگر چه رنگ آيد چو نم گيرد هوا ناچار بر آئينه ى زنگ آيد كه اهل عشق را ننگ از من بي نام و ننگ آيد كه در ره نيش كار دهر كه راز سينه سنگ آيد كه ترسم من نيابم حاصلى و آن مه به تنگ آيد
كه ترسم من نيابم حاصلى و آن مه به تنگ آيد