بگو اى باد آن سر خيل رعنا پادشاهان را
بگو اى باد آن سر خيل رعنا پادشاهان را همه محزون گدازان آفتاب مضطرب سوزان تو اى سلطان خرم دل كه از مشغولى غيرت به خلوتگه چه بنشينى ز دست حاجيان بستان چو چشم كم حجابان سوى خود بينى بياد آور ز كذب تهمت انديشان گهى آگاه خواهى شد مباش اى محتشم پر نااميد از وى كه مي باشد
مباش اى محتشم پر نااميد از وى كه مي باشد
سر كج افسران تاج سر زرين كلاهان را شه اشفته حالان خسرو مجنون سپاهان را سر غوغاى ديوان نيست خلوت دوست شاهان را نهانى عرضهاى سر به مهرداد خواهان را نگه هاى حجاب آميز پر حسرت نگاهان را كه بيرون آرى از زندان حرمان بي گناهان را غم اميدواران گاه اميد كاهان را
غم اميدواران گاه اميد كاهان را