دوش چشمم هم به خواب از فكر و هم بيدار بود
دوش چشمم هم به خواب از فكر و هم بيدار بود گرچه از هر دو جانب بر دهن مهر سكوت كار من دامن گرفتن كار او دامن كشى هرچه در دل داشتم او را به خاطر مي گذشت گرچه بود آن شمع شب تا روز در فانوس چشم آن چه آمد بر زبان با آن كه حرفى بود و بس من به ميل خاطر خود محتشم تا روز حشر
من به ميل خاطر خود محتشم تا روز حشر
در ميان خواب و بيدارى دلم با يار بود ناز او را با نياز من سخن بسيار بود آن چه بر من مي نمود آسان باو دشوار بود بي نياز از گفتن و مستغنى از اظهار بود پرده ى شرم از دو جانب مانع ديدار بود معنى يك دفتر و مضمون صد طومار بود ترك آن صحبت نمي كردم ولى ناچار بود
ترك آن صحبت نمي كردم ولى ناچار بود