صبا از كشور آن پاكدامان دير مي آيد
صبا از كشور آن پاكدامان دير مي آيد سوارى تند در جولان و شورى نيست در ميدان مگر از سيل اشگم پاى قاصد در گلست آنجا همانا باد هم خوش كرده منزلگاه جانان را تو را انگشت همدم كافت جان تو زود آمد براى ميهمانى مي كنم دل را كباب اما تو دارى محتشم ز آشوب دوران كلفتى منهم
تو دارى محتشم ز آشوب دوران كلفتى منهم
ز يوسف بوى پيراهن به كنعان دير مي آيد چرا آن شهسوار افكن به ميدان دير مي آيد كه سخت اين بار از آن راه بيابان دير مي آيد كه بر بالين اين بيمار گريان دير مي آيد مرا اين مي كشد كان آفت جان دير مي آيد دلم بسيار مي سوزد كه مهمان دير مي آيد دلى پر غصه كان آشوب دوران دير مييد
دلى پر غصه كان آشوب دوران دير مييد