تا اختيار خود به رقيب آن نگار داد
تا اختيار خود به رقيب آن نگار داد تا او قرار داد كه نبود جدا ز غير من خود خراب از مى حرمان شدم رقيب من بار راه هجر كشيدم جهان من كلفت خمار كشيدم بناخوشى آن پر خلاف وعده مرا بهر قتل نيز گو محتشم به خواب عدم رو كه ديگرى
گو محتشم به خواب عدم رو كه ديگرى
ناچار ترك او دل بي اختيار داد غيرت ميان ما به جدائى قرار داد داد طرب به مجلس آن ميگسار داد او غير را به بارگه وصل بار داد او غير را ز وصل مى خوش گوار داد صد انتظار داد ازين انتظار داد پاس درش بديده ى شب زنده دار داد
پاس درش بديده ى شب زنده دار داد