دى باد چو بوى تو ز بزم دگر آورد
دى باد چو بوى تو ز بزم دگر آورد از داغ جنون من مجنون خبرى داشت شيرين قدرى رخش وفا راند كه فرهاد در باديه سيل مژه ام خار دمايند هرچند فلك طرح جفا بيشتر انداخت اميد كه از شاخ وصالت نخورد بر بر محتشم از چشم خوشت چون نظر افتاد
بر محتشم از چشم خوشت چون نظر افتاد
چون مجمرم از كاسه ى سر دود برآورد هر لاله كه سر از سرخاكم به درآورد با كوه غمش دست به جان در كمر آورد تا ناقه ى او بر من مسكين گذر آورد در وادى عشق تو مرا بيشتر آورد اى نخل مراد آن كه مرا از تو برآورد خوش حوصله اى داشت كه تاب نظر آورد
خوش حوصله اى داشت كه تاب نظر آورد