عاشق از حسرت ديدار تو آهى نكند
عاشق از حسرت ديدار تو آهى نكند آن چه با خرمن جانم بنگاهى كردى عشق تاراج گرت يك تنه با هر دو جهان شدم از سنگدليهاى تو خورسند به اين منعم از ناله رسد پند دهى را كه شود من گرفتم گه نگه در تو گناهست اى بت ديدم آن زلف و تغافل زدم آهم برخاست آن چه با كوه شكيبم رخ تابان تو كرد محتشم اين همه از گريه نگردد رسوا
محتشم اين همه از گريه نگردد رسوا
كه درو غير غنيمانه نگاهى نكند برق هرچند بكوشد به گياهى نكند كرد كارى كه به يك كلبه سپاهى نكند كه كسى در دلت از وسوسه راهى نكند هدف تير نگاه تو و آهى نكند بنده اين حوصله دارد كه گناهى نكند نتوانست كه تعظيم سياهى نكند شعله ى آتش سوزنده به كاهى نكند كه تواند كند گاهى و گاهى نكند
كه تواند كند گاهى و گاهى نكند