چو كار به رغم از اميد وصل تنگ شود
چو كار به رغم از اميد وصل تنگ شود چو سنگ تفرقه بخت افكند به راه وصال خوش آن كه بر سر صيدى ز پيش دستيها هزار خانه توان در ره فراغت ساخت رقيب ازو طلبد كام و من به اين سرگرم هواى غير تصرف كند چو در معشوق ز اشگ محتشم آن دوست در خطر كه مدام
ز اشگ محتشم آن دوست در خطر كه مدام
سرور در دل عاشق گران درنگ شود سمند سعى در آن سنگلاخ لنگ شود ميان غمزه و ناز تو طرح جنگ شد چو عشق خانه برانداز نام و ننگ شود كه دانم از دم افسرده موم سنگ شود عذار شاهد عصمت شكسته رنگ شود زنم بر آينه جوهر به دل به زنگ شود
زنم بر آينه جوهر به دل به زنگ شود