با وجود آن كه پيوند آن پرى از من بريد
با وجود آن كه پيوند آن پرى از من بريد من نخواهم داشت دست از حلقه ى فتراك او من به مهرش جان ندادم خاصه در ايام هجر خلعت عشاق را مي داد خياط ازل در رهش افروخت اقبال از گياه تر چراغ كى بريدى متصل از دوستدار خويش دست محتشم را از غم خود ديد گريان پيش او
محتشم را از غم خود ديد گريان پيش او
گر ز مهرش سر كشم بايد سرم از تن بريد گر سرم خواهد به جور آن ترك صيد افكن بريد گر برم نام وفا بايد زبان من بريد بر تن من خلعت از خاكستر گلخن بريد در شب تار آن كه راه وادى ايمن بريد گر توانستى زبان طعنه ى دشمن بريد گفت مي بايد ازين رسواى تر دامن بريد
گفت مي بايد ازين رسواى تر دامن بريد