سيه چشمى كه شادم داشت گاهى از نگاه خود
سيه چشمى كه شادم داشت گاهى از نگاه خود نمي دانم چرا برداشت از من سايه ى رحمت كشد شمشير و گويد سر مكش از من معاذالله مينديش از جزا هرچند فاشم كشته اى اى مه شب عيد است و مه در ابر و مه جويندگان در غم به جرمى كاش پيشش متهم گردم كه هر ساعت چو من از دولت قرب ارچه دورى محتشم ميرو
چو من از دولت قرب ارچه دورى محتشم ميرو
فغان كز چشم او آخر فتادم از گناه خود سهى سروى كه دارد عالمى را رد پناه خود گدائى را چه حد سركشى با پادشاه خود كه من خود هم اگر باشم نخواهم شد گواه خود تو خود بر طرف با مى برشكن طرف كلاه خود به دست و پايش افتم معذرت خواه از گناه خود به اين اميد گاهى بر در اميد گاه خود
به اين اميد گاهى بر در اميد گاه خود