گنج وصل او به چون من بي وفائى حيف بود
گنج وصل او به چون من بي وفائى حيف بود يارى آن نازنين كش بت پرستيدن سزاست آشنائي هاى او كز الفت جان خوشتر است عهد مهر و شرط يارى كز وفا كرد آن نگار راست قوليهاى او در ماجراهاى نهان چون ز من جز بيوفائى سر نزد نسبت باو قصه كوته محتشم با چون تو كج خلق آدمى
قصه كوته محتشم با چون تو كج خلق آدمى
همچو او شاهى به همچون من گدائى حيف بود با چو من ناكس پرستى ناسزائى حيف بود با چو من بد الفتى نا آشنائى حيف بود با چو من بدعهد شرط و بي وفائى حيف بود با چو من كج بح و كافر ماجرائى حيف بود بر سرم ميزد اگر سنگ جفائى حيف بود آن چنان طوبى قدى حورا لقائى حيف بود
آن چنان طوبى قدى حورا لقائى حيف بود