حسن را تكيه گه آن طرف كلاهست امروز
حسن را تكيه گه آن طرف كلاهست امروز تا ز بالا و قدش درزند آتش به جهان بود بي زلفت اگر يوسف حسنى در چاه كو دل و تاب كزان زلف و خط و خال سياه دوش عشق من ازو بود نهان واى به من مهربان چرب زبان گرم نگه بود امشب محتشم پيك نظر دوش دوانيد مرا
محتشم پيك نظر دوش دوانيد مرا
ناز را خواب گه سياهست امروز فتنه در رهگذرش چشم براهست امروز به مدد كارى او بر لب چاهست امروز حسن را دغدغه ى عرض سپاهست امروز كه بر آگاهيش آن چهره گواهست امروز تندخو تلخ سخن تيز نگاهست امروز روز اميد مرا شعله ى آهست امروز
روز اميد مرا شعله ى آهست امروز