دوش سرگرم از وثاق آن كوكب گيتى فروز
دوش سرگرم از واق آن كوكب گيتى فروز همرهش فوجى ز مي خواران پر ظرف از شراب پيش پيش لشگر حسنش پس از صد دور باش پيش روى تابناكش كوههاى عقل و صبر چون به راه آار من ناگه نمود از دود آه دست مخمورانه اى از ناز بردوشم فكند محتشم فرياد كز جام غرور آن ترك مست
محتشم فرياد كز جام غرور آن ترك مست
نيم شب آمد برون چون افتاب نيم روز واقف از جمعى ز آگاهان آگاه از رموز در كمانها تيرهاى دل شكاف سينه سوز در گداز از بي باتي ها چو برف اندر تموز پيش چشم نيم بازش چون گياه نيم سوز كامشب از دهشت به دست رعشه دوشم هنوز غافل است از فتنه زائي هاى اين چرخ عجوز
غافل است از فتنه زائي هاى اين چرخ عجوز