بر رخ پر عرق مكش سنبل نيم تاب را
بر رخ پر عرق مكش سنبل نيم تاب را گر به حيا مقيدى برقعى از حجاب كن سوخته فراق را وعده ى خام تر مده بى تو به حال مر گم و جان به عذاب مي كنم گشته حجاب عارضت زلف و نسيم بي خبر تا دهد از تو جراتم رخصت نيم بوسه اى دى به نياز گفتمت بنده ى توست محتشم
دى به نياز گفتمت بنده ى توست محتشم
در ظلمات گم مكن چشمه ى آفتاب را پرده ى رخ كه پيش او باد برد نقاب را رسم كجاست دم به دم آب زدن كباب را بر سرم آى و از سرم باز كن اين عذاب را آه كجاست تا كند بر طرف اين حجاب را يك نفسك به خواب كن نرگس نيم خواب را روى ز بنده تافتى بنده ام اين عتاب را
روى ز بنده تافتى بنده ام اين عتاب را