باز آشفته ام از خوى تو چندان كه مپرس
باز آشفته ام از خوى تو چندان كه مپرس از بتان حال دل گمشده مي پرسيدم در تب عشق به جان كندن هجران شده ام محتشم پرسد اگر حال من آن سرو بگو
محتشم پرسد اگر حال من آن سرو بگو
تابها دارم از آن زلف پريشان كه مپرس خنده اى كرد نهان آن گل خندان كه مپرس نااميد آن قدر از پرسش جانان كه مپرس هست لب تشنه پابوس تو چندان كه مپرس
هست لب تشنه پابوس تو چندان كه مپرس