كاش مرگم سازد امشب از فغان كردن خلاص
كاش مرگم سازد امشب از فغان كردن خلاص شد گرفتارى ز حد بيرون اجل كو تا شود داشتم در صيد گاه صد زخم از بتان سوختم ز آهى كه هست اندر دلم از تير خويش بى تو از هستى به جام مرغ روحم را بخوان محتشم در عاشقى بدنام شد پاكش بسوز
محتشم در عاشقى بدنام شد پاكش بسوز
تا سگش از درد سر آسوده گردد من خلاص من ز دل فارغ دل از جان رسته جان از تن خلاص در نخستين ضربتم كرد آن شكارافكن خلاص روزنى كن تا شوم از دود اين گلخن خلاص از قفس تا گردد آن فرقت كش گلشن خلاص تا شوى از ننگ آن رسواى تر دامن خلاص
تا شوى از ننگ آن رسواى تر دامن خلاص