من بي تو ندارم از چمن حظ
من بي تو ندارم از چمن حظ بى روى تو در چمن ندارند بي قد تو نارواست كردن يك ذره نمي فروشم اى گل خوش مي كند از دراز دستى با حسن طبيعت است كز وى جعد تو ذقن طراز دل را جز جام كه ديد از آن دهن كام اى مى كه به جوشم از تو چون خم اين پيرهن اين تواى كه دارى بي تابم از اين كه مي كند زلف لب مي گريزم از حسد كه دارد در مهد كه دايه ساقيش بود گو شيخ مگو مراخطا كار او ره زن كاروان جانهاست پر زلزله شد جهان و دارد با لذت عشق خسروى داشت پروانه قرب شمع يابد شد گرم كه آردم به اعراض بد خوئى محتشم به اين خوى
بد خوئى محتشم به اين خوى
دور از سمنت ز ياسمن حظ از صحبت هم گل و سمن حظ از ديدن سرو و نارون حظ تشويق تو من به صد تومن حظ آغوش تو از تو سيمتن حظ با طبع كنند مرد و زن حظ چون تشنه از آن چه ذقن حظ جز جامه كه كرد ازان بدن حظ خوش دارى از آن لب و دهن حظ زان جوهر زير پيرهن حظ بازى بازى از آن ذقن حظ خط زان دو لب شكرشكن حظ مي كرد از آن لبان لبن حظ من دارم از آن بت ختن حظ وين قافله را ز راه زن حظ زان زلزله در جهان فكن حظ شيرين ز مذاق كوه كن حظ مرغى كه كند ز سوختن حظ اعراض رقيب داشتن حظ خطيست كه دارد از سخن حظ
خطيست كه دارد از سخن حظ