بر در دل مي زنند نوبت سلطان عشق
بر در دل مي زنند نوبت سلطان عشق رايت شاه جنون جلوه نما شد ز دور آن كه ز لعلت فكند شور به درياى حسن بر سر جرم منند عفو و جزا در تلاش عشق ز فرمان حسن داد به دست توام زلف تو را آن كه كرد سلسله ى پيوند حسن كرد چو حسنت برون سر به گريبان دهر گرد وى از بس حذر مور ندارد گذر ماه رخ آن صنم مه چه رايان حسن
ماه رخ آن صنم مه چه رايان حسن
ما و جنون مي دهيم وعده به ميدان عشق چاك به دامن رساند گرد بيابان عشق كشتى ما را نخست داد به طوفان عشق تا بچه فرمان دهد حاكم ديوان عشق وه چه شدى گر بدى حسن به فرمان عشق ساخت جنون مرا سلسله ى جنبان عشق عابد و زاهد زدند دست به دامان عشق اين دل ويران كه هست ملك سليمان عشق داغ دل محتشم شمسه ايوان عشق
داغ دل محتشم شمسه ايوان عشق