به دشمن يارئى در قتل خود از يار مي فهمم
به دشمن يارئى در قتل خود از يار مي فهمم ازين بي وقت مجلس بر شكستن در هلاك خود چو پركارانه طرح قتل من افكنده آن بدخو به مي خوردن مگر هر دم ز مجلس مي رود بيرون چو نرگس بس كه امشب يار استغنار كند با من به نامحرم نسيمى دارد آن گل صحبت پنهان ز عشق تازه باشد محتشم ديوان نگارنده
ز عشق تازه باشد محتشم ديوان نگارنده
اشارتها كه هست از هر طرف در كار مي فهمم نهانى اتفاق يار با اغيار مي فهمم كه آار غضب در چهره اش دشوار مي فهمم كه پى پركارى امشب در آن رفتار مي فهمم سرش گرمست از پيچيدن دستار مي فهمم من اين صورت ز رنگ آن گل رخسار مي فهمم چو مضمونها كه من زان كلك مضمون بار مي فهمم
چو مضمونها كه من زان كلك مضمون بار مي فهمم