اگر مي بينمت با غير غيرت مي كشد زارم
اگر مي بينمت با غير غيرت مي كشد زارم تو خود آن نيستى كز بهر همچون من سيه بختى مرا هم نيست آن بي غيرتى شايد تو هم دانى نه آسان ديدن رويت نه ممكن دورى از كويت به هر حال آن چنان بهتر كه از درد فراق تو توئى آب حيات و من خراب افتاده بيمارى مكن بهر علاجم شربت وصل خود آماده به قهر خاص اگر خونريزيم خوش تر كه هر ساعت از آن مه محتشم غيرت مرا محروم كرد آخر
از آن مه محتشم غيرت مرا محروم كرد آخر
وگر چشم از تو مي بندم به مردن مي رسد كارم نمائى ترك اغيار وز يك رنگى شوى يارم كه چون بينم تو را با ديگران ناديده انگارم ندانم چون كنم در وادى حيرت گرفتارم به مردن گر شوم نزديك خود را دورتر دارم كه با لب تشنگى هست احتراز از آب ناچارم كه من بر بستر هجران ز سعى خويش بيمارم به لطف عام سازى سرخ رو در سلك اغيارم چو سازم آه از طبع غيور خود گرفتارم
چو سازم آه از طبع غيور خود گرفتارم