چون متاع دو جهان را به خرد سنجيدم
چون متاع دو جهان را به خرد سنجيدم در قدح شد چو مى عشق فلك حيران ماند پاى در ملك محبت چو نهادم اول عقل در عشق تو انگشت ملامت بر من جراتم كرد چو در باغ تمتع گستاخ نظر پاك چو در خلوت وصلم ره داد محتشم نيست زيان در سخن مرشد عشق
محتشم نيست زيان در سخن مرشد عشق
از همه حسن تو و عشق خود افزون ديدم زان دليرى كه من از رطل گران نوشيدم از جنون راه سر كوى بلا پرسيدم آن قدر داشت كه انگشت نما گرديدم اول از شاخ تمنا گل حرمان چيدم هرچه آمد به نظر ديده از آن پوشيدم من از آن سود نكردم كه سخن نشنيدم
من از آن سود نكردم كه سخن نشنيدم