اى ابرويت به وقت اشارت زبان حسن
اى ابرويت به وقت اشارت زبان حسن ز آمد شد خيال تو در شاه راه چشم از تير عشق اهل زمين پر برآورند خوبى به غايتى كه زليخا نمي برد چندان نيافريده دل اندر جهان مرا عالم ز دل تهى شد و آن مه نمي دهد روزى كه صدهزار سر از تن بيفكند چشمت كه گرم تربيت مرغ غمزه است جز بهر پيشكارى حسنت جهان نداد ميداشت بهر فتنه آخر زمان نگاه از نوبهار حسن چه گلها كه بشكفد تا غارت بهار چمنها كند خزان
تا غارت بهار چمنها كند خزان
شهرت ده زبان دگر در زمان حسن از يكدگر نمي گسلد كاروان حسن آرد چو غمزه ات به كشاكش كمان حسن در جنب خوبى تو به يوسف گمان حسن كان بت كند ببردنشان امتحان حسن از دلبرى هنوز زمانى امان حسن باشد به جرم بد مددى سرگران حسن شهباز پرور آمده در آشيان حسن پيش از تصرف تو به يوسف جهان حسن آيينه ات زمانه در آيننه دان حسن روزى كه گرد روى تو گردد خزان حسن بادا دعاى محتشمت پاسبان حسن
بادا دعاى محتشمت پاسبان حسن