اى به بالا فتنه سرگردان بالاى تو من
اى به بالا فتنه سرگردان بالاى تو من با وجود جلوه ى تو خلق حيران منند كرده چشم نيم بازت رخنه در بنياد جان تا نگردد خوارى من برملا پيش كسان من بندبندم بگسل از هم گرنباشم روز حشر چون برون آرم سر از خاك لحد باشم هنوز در وصف ديوانگان كوى عشقم جامباد دست من گير اى گل رعنا كه هستم از فراق محتشم تا خسروان را مجلس آرايد به شعر
محتشم تا خسروان را مجلس آرايد به شعر
اى سراپا ناز قربان سراپاى تو من بس كه حيران گشته ام برقد رعناى تو من اين چه چشمست اى شهيد چشم شهلاى تو من مي نوازى بنده را اى بنده راى تو بند بر دل مانده زلف سمن ساى تو من پاى در گل از خيال نخل بالاى تو من گر خلاصى جويم از زنجير سوداى تو من خار در پا رفته راه تمناى تو من پادشاه او تو باشى مجلس آراى تو من
پادشاه او تو باشى مجلس آراى تو من