رخش در غير و چشم التفاتش در من است امشب
رخش در غير و چشم التفاتش در من است امشب بتى كز غمزه هر شب ديگرى را افكند در خون تن و جانم فداى نرگس غماز او بادا شراب دهشتم دست هوس كوتاه مي دارد كند بدگوئيم با غير و من بازى دهم خود را در اناى حدي درد من آن عارض افزودن در آغوش خيالش جان غم فرسوده را با او ز بزم شحنه مجلس خدا را برمخيزانم دو چشم محتشم آماجگاه تير پى در پى
دو چشم محتشم آماجگاه تير پى در پى
هزارش مصلحت درهر تغافل كردنست امشب نگاهى كرد و دانستم كه چشمش برمنست امشب كه از طرز نگاهش فتنه را جان در تنست امشب ز نقل وصل كاندر بزم خرمن خرمن اسب امشب كه ديگر دوست در بند فريب دشمن است امشب برين كز عشقم آگه گشته وجهى روشن است امشب حجاب اندر ميان نازكتر از پيراهنست امشب كه نقد وصل دامن دامنم در دامنست امشب ز پاس گوشهاى چشم آن صيد افكن است امشب
ز پاس گوشهاى چشم آن صيد افكن است امشب