شد پرده درم سوز درون از تو چه پنهان
شد پرده درم سوز درون از تو چه پنهان هرچند چو فانوس به دل پرده كشيدم تا مهر گياه خط سبزت شده پيدا سرگرميم از عشق تو بر عاقل و جاهل دل كرد بسى كوشش و ننهفت ز مردم تا كرده رقيب آرزوى باده ى لعلت رازى كه دل محتشم از خلق نهان داشت
رازى كه دل محتشم از خلق نهان داشت
افتاده دل از پرده برون از تو چه پنهان پوشيده نشد سوز درون از تو چه پنهان مهر دل من گشته فزون از تو چه پنهان روشن شده از داغ جنون از تو چه پنهان افسانه ى عشقم به فسون از تو چه پنهان هستيم بهم در پى خون از تو چه پنهان بر جمله عيان گشت كنون از تو چه پنهان
بر جمله عيان گشت كنون از تو چه پنهان